-
سلیذرینگی که به درِیس و یونیت ۷۳۱ ختم شود، عاقبت خوشایندی ندارد
یکشنبه 8 بهمن 1396 17:31
انگار همان ریف مذکور (ذکر شده در زیر را نمی دانم چه میگویند) سلیذرینگ آدم را بالا میکشد. گردنم یکهویی و ناخودآگاه عقبی خم میشود و نفس عمیقی میکشم، انگار که شتاب حرکت خیلی زیاد باشد. همزمان به برف در حال مرگ نگاه میکنم که بعد از بیست ساعت بارش مداوم کمکم رو به خفگی میرود و لابد به زودی همان تابستان هفتههای پیش...
-
لغزش در برف!
یکشنبه 8 بهمن 1396 09:31
وی با ریف ۳:۱۱ ، تیشِرتش را درآورد و در حالی که عین آن تماشاچی بتری سیاتل ۲۰۰۰ دور سرش میچرخاند، خرغلت زنان در برف از مترو تا دفتر را طی کرد.
-
وارآنسامبل تمام شونده
چهارشنبه 4 بهمن 1396 15:57
مسخرهست که بخوایم درباره اتفاقی که اون سر دنیا بین چند نفرِ ظاهرن بیربط افتاده و سرش توافق کردهن، چیزی بنویسیم. همونقدری که نوشتن درباره کیلمیستر مضحک و همزمان موجه هم بود البته. اینم موجهه قاعدتن. دلیل خوبی هم هست که از لقب وارآنسامبل رونده دیگه استفاده نکنیم. اولین بار تو یکی از برنامههای جسی جیمز بود که بارون...
-
امجیام یا ولش نما
دوشنبه 2 بهمن 1396 22:36
از وقتی که ایمپلود ضربه آخر را وارد کرد و تمام صحنهها را از اولین بار پخش شدنش موقع "الگوریتمهای مورد استفاده در مدیریت پروژه و تسطیح منابع" تا همین چند روز پیش با سرعت برق به نمایش درآورد، چند روزی میگذرد و اوضاع چندان خوب نیست. با اینکه شعر پانصدودوازده هیچ ربطی به هیچ کجای من ندارد، ولی به صحنه غروب...
-
Ohrenfeindt
سهشنبه 12 دی 1396 10:04
در عین اینکه نگرانم که نکند طباطبایی به طور اتفاقی و بیربطی رفته و نوت پلاس من را در مورد مافیاهای این صنف (که بعد دیدن عکس پژندمقدم در راستای "نخستین" پلیالانگ دیدم) خوانده و برداشتهای خودش را کرده باشد، به دو روزی که با غوده گذشت فکر میکنم و به اینکه سوپاپها چقدر بهموقع و چقدر بیخبر باز میشوند. طبق...
-
قشون
جمعه 8 دی 1396 16:32
اگر بخواهیم رقتانگیز باشیم، میشود از مچاله شدن آدم گفت. برگشت ناگهانی آجرها هرچند میتواند آدم را به قلقل بیندازد و انرژیزایی کند، ولی وقتی همان گند قبلی در مدار ناپایدارش باشد، دردی را دوا نمیکند و فقط باعث مچالگی میشود. حس پدربزرگ و استاد پیر و تمام چیزهایی از این دست را بازسازی میکند. همچنان باید دنبال جایی...
-
حفره بعدالمتین
شنبه 2 دی 1396 13:07
در سن پیرسگی نشستهام اینجا و یاد همان ماجرایی میفتم که در آن برنامه زنجان – ماسوله معروف، استاد پیری بوده که با گروهی جوان همراه شده و سعی در برقراری ارتباط باهاشان داشته، و جوانها هم با اینکه نمیخواستند بینشان راهش بدهند، صرفن به موی سفیدش احترام میگذاشتند و الخ. گویا ژن "دانایکل"یِ ارثی، دارد بیشتر...
-
لیدرز کام
سهشنبه 21 آذر 1396 10:28
معلوم بود دارد جوش میزند و کلافه است. از اینکه نمیداند باید چه کار کند. از اینکه نمیداند چطور باید با احساساتش کنار بیاید. خیلی زیاد درکش میکردم و میفهمیدم که چه حالت مزخرفی است؛ اما دلم تنگ شد برای همان حالت. فکر کردم که سالهاست دیگر آنطوری نشدم و احساس خاکگرفتگی سنسورهایم را پیدا کردم. دلم خواست باز هم دست و...
-
بعد الکَک ایمان
دوشنبه 6 آذر 1396 11:07
خیلی داشتم با خودم کلنجار میرفتم که از بین سه (چهار) کُره، کدام را باید انتخاب کنم. یاد حرفهای شهبازی ِ همکاران سیستم افتادم و قیافهام موقع مصاحبه. همین بس که آدامس توی دهنم بود. چیزی شبیه این گفت که "قیافهت به مهندسا نمیخوره، ولی نوع جواب دادنات مهندسیه". دقیقن همین وضع است. خیلی داشتم با خودم کلنجار...
-
سه کُرِگی: از اینجا به تولد، شهر کتاب، پردیس نور، بالای ۶۰ درجه و نوربرگرینگ
سهشنبه 18 مهر 1396 10:56
من نباید نگران بستههای تولیدی دکتر یا هر دکتر دیگر باشم. نباید نگران تهیه تصویر و فیلمبرداری از کسی که در مورد موضوعی ازهرنظربیربطبهمن میخواهد حرف بزند باشم. احساس میکنم هیچکدامشان ارتباطی به من ندارند. باید به این فکر کنم که چطور باید یاد بگیرم این انیمیشن ابلهانه کوفتیام را تمام کنم. باید به این فکر کنم که...
-
از شوت کردن دسته سگا تا رعب + خیلی چیزها تقصیر من نیست
جمعه 14 مهر 1396 23:01
"فایدهای ندارد که منتظر باشید؛ چرا که جز صدای خرخر خفیفی از توی اتاق، هیچکس به استقبالتان نمیآید و تحویلتان نمیگیرد. خانه، همان چیزی است که در نگاه اول با آن روبهرو شدید و هیچ تغییری تویش حاصل نمیشود. همانقدر ساکت، همانقدر آرام و همانقدر افسرده و گرفته. شاید قبلترها هم در نگاه اول خانه خیلی ساکت و بیرمق...
-
ردف و متعلقاتش همچنان یادآورند
شنبه 1 مهر 1396 10:56
“ به این فکر کردم چیزی که ماها را (که علاقهمند به این چیزهای غیرعادی هستیم) کنار هم نگه میدارد، انقدر قوی است که اگر در جهت درست قرار بگیرد، میتواند نگذارد هیچ چیز بینمان بماند و انقدر شفاف میشویم که درون همدیگر را میتوانیم ببینیم...و من دو بار در معرض همچین نیرویی قرار گرفته بودم؛ چه موقع گذر آن آذرگوی، چه...
-
در باب شأن لیک قارچ عنمی
شنبه 11 شهریور 1396 22:41
و به اذن خدا، آلبوم ویلتوپاور و به خصوص دِ رِیس قارچ عنمی نازل (لیک) شد تا مثل همان جریان پلاسمایی داغ برود توی مجراهای مغز و همه جا را تمیز کند و لااقل شبیه مسکّنی موقت عمل کند توی این موقعیت. هرچند که بتها را به پتک تبدیل میکند و به سر میکوبد و از محصولات فرعیش (که حداقل فعلن قابل تحملتر از چهل تکه رونده است)...
-
چهل تکۀ رونده
شنبه 11 شهریور 1396 01:33
خب، قاعدتن نباید اینجوری میشد. همان بهتر بود که خاطره پیادهروی از کافه آن تا سر بهشتی را که من ازشان جدا شدم و رفتم پارکوی که برویم با بقیه (سکوتی، سیسفیشی و دوستانش که در نوع خود ترکیب عجیبی است) شیک بخوریم، با همان آدمهایی که سالهاست بودنشان کنار هم عجیب است، بستهبندی میکردیم و میگذاشتیم یک گوشه. دوباره رفتن...
-
راز، خانه کریم قلیپور، حیف کردن بارش
دوشنبه 23 مرداد 1396 10:20
وقتی گفت امسال میخوام تمومش کنم و بیاین یه فکری براش بکنیم، خیلی تو دلم خالی شد. تصویر خراب شدن خونه مانا اینا هم اومد تو ذهنم. خونهای که یه بخش مهمی از خاطراتم رو داشت و هنوز هم داره. مخصوصن طبقه بالاش و اون شب کابوسوار امتحان آمار وخشوری که نمیدونم چه جوری جون سالم ازش بهدر بردم و الان اینجام. حالا تمام...
-
همچنان توحشهای اخیر
چهارشنبه 11 مرداد 1396 13:51
هر اتفاق جدیدی میفتد که کوچکترین ارتباطی بهام داشته باشد، آمپرم یک درجه بالاتر میرود و یک قدم به گور بابای همه نزدیکتر میشوم و دستهی ام.پی۴۰ام را محکمتر فشار میدهم. متأسفانه خودی و غیرخودی و دوست دشمن حالیم نیست. هرکسی در لحظه قابلیت تبدیل شدن به دوست / دشمن را دارد. شاید مقارن شدن همچین مواقعی با دیسایپل،...
-
و حالا کارکرد فاینالیفری با تبخیر/تابش/فرار سیاهچالـ(ـه)
یکشنبه 1 مرداد 1396 16:25
اولین باری که اتروی فاینالیفری بوستون ۲۰۱۵ را دیدم / شنیدم، فکر کردم امکان ندارد بشود آهنگی بهتر از این را به عنوان آهنگ خداحافظی یک اجرا انتخاب کرد. انگار حماسیترین تمامکنندگی را دارد. در ابعاد تویین آخر دِدیدتنورکامز که نوازندهاش هم در حالت لم داده به چرخ عقبْ سمت راست یک کاماروی کانورتیبل، در حال یخ زدن در...
-
کوتاه در مورد سوپاپهای ناخودآگاه در کُرههای مختلف
یکشنبه 1 مرداد 1396 13:07
هرچند که مولر در گور خواهد لرزید از حرکات مچم و نیز کتفهایم در آن دنیا علیهم شهادت خواهند داد که موقع بلستبیت زدن از آنها تا نوک انگشتهایم چنان منقبض شده بود که دستم به گِزگِز افتاد و پاهایم هم خواهند گفت به کثیفترین شکل ممکن از ما استفاده میکرد، ولی در مجموع خوش گذشت. از زمان تنشن تا حالا چنین حرکات عجیبی نکرده...
-
چنین نایس چرایی؟!
دوشنبه 26 تیر 1396 00:02
مواقعی که راکامرینگ 2005 اسلیر برخلاف تمام کثافتکاریها و سوتیهایش تبدیل به لذتبخشترین لحظات میشود و صدای بیس آرایا و فیلهای سیگنچردار لومباردو و فیدبکهای هنمن و کینگ همگی از اتفاقات زیبای جهان میشوند، خطرناک است. پتانسیل همان لحظات مسلسلکشی و این داستانها را دارد؛ عین دو سال پیش. نمیدانم میشود گفت مقطع...
-
حالات عصبی آشنای بامدادی - باز هم تنها لومباردوست که میماند
یکشنبه 18 تیر 1396 02:02
وقتی میخواهی کمک کنی، فکر میکنند حتمن کاسهای زیر نیمکاسه و قصدی پشت این کار نهفته است. بعد هم بلاکت میکنند و میروی پی کارت. قضیه قدیمی است، ولی دلیل نمیشود به این زودیها فراموش شود. وقتی کمک میخواهی، فکر میکنند حتمن کاسهای زیر نیمکاسه است و این را بهانه کردهای که به مقصودی شوم برسی. کلن همه مشکلات از...
-
اسموکآندواتر/ به قول پاپاهت "میوزیک نوز نو بوردر"
شنبه 3 تیر 1396 16:49
خیلی بهاش فکر میکردم. آنقدر زیاد که باورم شده بود که نمیشود. اوایل فکر کردن بهاش جالب و بامزه بود، ولی بعد کمکم مضحک شد. ولی یک دفعه اتفاق افتاد. یکهو دیدم پشت یک ست سفید بد کوک و زهوار در رفته که فنر اسنرش با نخ محکم شده بود، نشستهام و در حالی که به پیادهروی عریض، ساختمان خیلی قشنگ روبهرو، درختهای پربرگی که...
-
اِف مساوی اِم.آ
دوشنبه 22 خرداد 1396 22:02
اینکه با کسی برای اولین بار ارتباط برقرار و احساس راحتی زیادی کنید، چیز خیلی عجیبی نیست. نه اینکه هر روز هم اتفاق بیفتد، ولی خیلی هم عجیب نیست. پیش میآید گاهی. ولی اینکه با غریبهای در محیطی کاملن رسمی برای اولین بار برخورد کنید و یختان به اجبار با شرمآورترین خط قرمزهای بشری و نکوهیده(!)ترین حالات انسانی بشکند و...
-
تنشن جدید
شنبه 20 خرداد 1396 11:05
شاید گاهی لازم باشد آدم از آن دنیای فرازمینی که هرچند خیلی دوستش دارد و احساس آرامشی هم بهاش میدهد، بیرون بیاید و برود توی دنیای دیگرش. هرچند که اولش موقع ضبط تمرینی ریالیزیشن، انگار آن دنیا روی سرش خراب میشود و همه چیز دوباره تبدیل به پتک به سر کوبیده میشوند، اما وقتی بعد از چند روز پیشنهاد عجیب و هیجانانگیزی نه...
-
راز و رجن!
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 10:41
بعد از کلی بالا پایین، بلخره داریم روز نجومو برگزار میکنیم. هیودهمین و آخرین بارشه احتمالن؛ که خود دکتر هم نیست. احساس میکنم عین این سهپایههایی که به تف بندن و لق میزنن شدیم؛ بدون دکتر و مسئول رصدخونه. آخرین زورامونه احتمالن. ولی حالا خلاصه که داریم برگزار میکنیم. جمعه، 2 بعدازظهر تا 9 شب، تو پارک زعفرانیه....
-
K&M 23320
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 23:30
خریدن چیزی که به درد نمیخورد، برای کسی که بایدیفالت از افسردگی پس از خرید رنج میبرد، به شدت سمی و کشنده است؛ در حدی که ترکمان میزند به تمام اتفاقهای خوبی که شب قبلش افتاده و مسخره،کُردی و خالطور بازیهایی که در دیانداِم انجام شدهاند با هاردوایرد و هیرکامزریونج. حتا امانت گرفتن دیسیکس و آیفایو صاحبِ بیچاره و...
-
دفعه بعدی که خواستید صدای یک نفر را ضبط کنید،
شنبه 26 فروردین 1396 12:37
با احتیاط در بارهاش فکر کنید. شاید عین همه چیزهای دیگر، یک بلایی سرش بیاید. شاید بمیرد و دیگر هرگز دستتان نرسد به خاطراتش، حرفهایش، لهجهی بامزهاش و اصطلاحات خندهداری که قرار بود بهتان یاد بدهد.
-
رمبش راز
سهشنبه 22 فروردین 1396 14:09
تا گفتم اختفا، هوا ابری شد. تا گفتم رصد، سیل آمد. تا گفتم دااتم، همه چیز متوقف شد و گره خورد. تا گفتم باد، همه چیز مشمول دااتم شد. تا گفتم وثوق، رفت گم و گور شد و شش ماه بعدش سروکلهاش پیدا شد. تا رفتم سر ضبط آیسیکلزفیدینگ، آن عضو دیگرمان که سر ضبط نبود با ماشین رفت توی دیوار و بلا ملا سرش آمد. تا گفتم صنایع، شد سدره...
-
"اِمپتیشِل" یا "شاید ک.آ.ت عملی شود"
یکشنبه 13 فروردین 1396 16:08
انگار یک اِمپتیشِل [1] گول زننده دورم را گرفته که برخلاف آن چیزی که در سسسسایاناید میگوید که برِکدیسامپتیشلفوراِورمور، به طرز مرموزی به جلو هُلم میدهد و میگوید برو. یکهو یاد سدرهسازه افتادم و یادم آمد که همچین احوالاتی داشتم. حس میکردم دیگر وقتش است که قضایا تمام شوند و بشوم آن چیزی که باید / انتظار...
-
تلاطمات آشنای عیدی
جمعه 11 فروردین 1396 18:49
آدم وقتی شروع به اسکرول میکند، به چیزهایی میرسد که میداند هیچکدام مال او نیستند. چه آدم باشد، چه سنج باشد، چه یک بازیگر باشد، چه وکال قارچ عنمی باشد، چه هرکه یا هرچه که باشد. حتا یک خواننده یا نوازنده ناشناس هم میتواند شروع به تصویر کردن کل شکستهایتان در دااتم و در کل، زندگیتان کند. بعد در همین حین، مغز آدم سوت...
-
بیمزگی اوضاع
پنجشنبه 3 فروردین 1396 15:32
انقدر ننوشتم که مزه همه چیز رفت. مثلن آن لحظهای که پسرخالهام به طور کاملن ناگهانی پشت در خانه ظاهر شد و از شدت تعجب فکر میکردم واقعن خوابی چیزی هستم. حس عجیبی بود. تا آن موقع تجربهاش نکرده بودم؛ ولی خب الان مزهش رفته است. یا مثلن آن موقعی که خواهرم را دیدم بعد از تقریبن یکسال. یا مثلن آن شب بیست و هشت اسفند که...