دیوار

از این به بعد، می‌توان به جای اینکه آخر دِ‌دِی‌دَت‌نور‌کامز حماسی تمام شد، آخر "دیوار" حماسی تمام شد؛ با این تفاوت که آخرش تویین دارد و من می‌توانم بروم در صلح و آرامش سرم را بگذارم زمین و بمیرم.

اَتروی دیوار را گوش کنید و به دو تکه ابری که در آسمان نصف شب از قاب پنجره‌ی تراس دیده می‌شوند خیره شوید و به این فکر کنید که آیا در مقابل یک لیدی مَنِری دارید یا اینکه شعورتان در این حد هم نیست. نه تنها از پس حفظ تمپو و متعاقبن یک نفر دیگر برنمی‌آیید، بلکه طرز رفتار را هم بلد نیستید و فکر می‌کنید هرچه وحشی بازی بیشتری در بیاورید، نمک و تو‌-دل-بروییتان بیشتر است. در ادامه‌اش هم طبق معمول به طرز اذیت کننده‌ای به آینده و چیزهای احتمالی‌ای که پیش خواهد آمد فکر کنید و تمام تلاشتان بر این باشد که همه چیز را برخودتان زهرمار کنید؛ حتا جشن اتمام ضبط دیوار را. حتا وجود داتم را. بعد از اینکه مطمئن شدید که داخل سیکل باطل همیشگیتان افتادید، در کمال رخوت و بی حالی برای خوابیدن تلاش کنید. 

مهر است و هوای کثافتش / پیش درآمد

هی خودتان را یکی در میان با هارت‌اتک‌این‌لـِـیبای و دِ وردز و لومنز‌لیریک و غیره به چخ بدهید و در حالی که ظرف‌های شب ِ خوش گذشته‌ی پیش را می‌شویید، انقدر فکرهای مختلف وارد سرتان کنید تا آخرسر به این نتیجه برسید که کلن من حیث المجموع، هیچ چیز، هیچ وقت، نمی‌شود. بروید بمیرید. بعد کافی است در همین احوالات یک باران گهی هم بگیرد و شما ندانید چه کار کنید از شدت تنفر و عصبانیت و انواع احساسات دیگر.

نه باید به بدرقه‌ی آخرین لحظات حضور پسرخاله رفت، نه پیش پرنیا و نه کنسرت آیسو. باید یک گوشه تمرگید و تمام شد.

 

پ.ن: تجربه ثابت کرده این پیش درآمدها هیچوقت به خود داستان اصلی نمی‌رسند.