سی‌تی‌صدوپنجاه‌ودو، آل‌اسپورت و لیلیپوت

می‌گوید انگار پشت قرن‌ها جا ماندی. بله، دقیقاً همین‌طور است.

گفت "این راهی که پا توش گذاشتی، آخرش مرگه" و به طرز ترسناکی مشکلی با این بخش ندارم.

مسخره است که بخواهم باور کنم بیشترش به‌خاطر همان سی‌تیِ کوفتی است؛ ولی اینکه انقدر از ته دل آرزوی نقص عضو یا بدبختی برای h b 2030 (که اگر خودِ گیجش لو نمی‌داد عمراً نمی‌توانستم بفهمم همان هادی بابایی است) می‌کنم، عجیب است. ولی به هر حال یکی دو ماه خودم را مالک همان سی‌تی کوفتی تصور می‌کردم. کل مغز و اوقات فراغتم را پر کرده بود و هربار که به‌اش فکر می‌کردم، کودکی که از خودم در آسمان و تمام مسائل مربوطش جا گذاشته‌ام، ذوق می‌کرد و بالا پایین می‌پرید. ولی یک‌دفعه مجبور شدم بکشمش و جنازه‌اش هم طی چند مرحله، با هر بار دیدن آگهی و آخرین بار هم چشم‌درچشم شدن با خودِ مردک، قطعه قطعه شد.

بعدش در منجلاب فرو رفتم و اُوِرهدها را باز کردم و گذاشتم در کیف یکی از آدیکس‌ها و دیگر دست به ابراهیم نزدم. بعدترش فکر کردم شاید آل‌اسپورت اوضاع را بهتر کند. لیلیپوت را هم برای اینکه قضایای سی‌تی دوباره تکرار نشود، به خودم جایزه دادم. اضطراب خنده‌دار و احتیاط‌های عجیبی که در اثر افکار بسیار پیچیده پیش آمد، خودش داستان جدا و جالبی است. ولی در نهایت، فرقی نکرد و  ضخامت خاکی که روی ابراهیم را می‌گیرد روز به روز بیشتر می‌شود. آل‌استار و اینوکسکرومی که نمی‌دانم مدلش چیست، همچنان خالی و تمیز هستند. خود آل‌اسپورت و لیلیپوت هم احتمالاً به‌زودی بهشان می‌پیوندند، سنج‌ها جمع می‌شوند و مسراشمیتمان همراه با اندآودِلاین، با مغز توی استیج فرو می‌رود.