حفره‌های یخی

انگار سعی دارم صفحات نازک و کاغذمانند یخ را به هم بچسبانم. بخشی از هر قطعه‌ای را که برمی‌دارم، گرمای دستم آبش می‌کند، ناقص می‌شود و بعد از چسبیدن به بقیه قطعات، حفره‌هایی را در کل سازه درست می‌کند. یکی‌اش می‌شود اسپکت 740، یکی‌اش می‌شود ایده پادکست برای بچه‌های دانشگاه، یکی‌اش لابد می‌شود کادوی نوروزی، یک کت و کلفتش هم می‌شود سر کار و هر چه که هست.

استفاده از ابزار هم برای بلند کردن قطعات یخ فایده ندارد، چون ابزارهایم بیش از حد زمختند و فرق زیادی با گرمای دست ندارند؛ به هر حال یخ‌ها را ناقص می‌کنند.

وقتی واقعیت هولناکی مثل ازدواج رفیق 22 ساله آدم جلویش قرار می‌گیرد، انگار سوز و سرما از تمام حفره‌ها می‌وزد و برای nامین بار همه چیز با هم ترکیب می‌شود. هرچقدر هم دکتر بگوید که نوک قطره اشک مصنوعی‌ات احتمالاً آلوده بوده، من خودم می‌دانم که داکریوآدِنیت احتمالی‌ام نتیجه فشار بیش از حد به غدد اشکی‌ام  در شب قبل از نیم‌سفر حوض سلطان بوده است.

چیزهای خیلی خیلی بیشتری برای نوشتن هست، ولی همه‌چیز آنقدر سریع پیش می‌رود که فقط نشسته‌ام و تماشا می‌کنم.