مثال نقض قانون انتخاب طبیعی داروین

چهرۀ ندیده‌اش را احتمالاً هرگز فراموش نمی‌کنم. عین پوسترها بود. با لباس و ماسکی مشکی، روی بلندی جدول وسط خیابان ایستاده بود. دست راستش، شال مشکی‌اش را صاف در هوا نگه داشته بود. چند نفر در پیاده رو نگاهش می‌کردند.

اجرای مسترآوپاپتز اسکات دیویس را خفه کردم. یواش یواش عضلات شکمم منقبض شد و رو به جلو خم شدم. زانوهایم صاف نمی‌شد. دولادولا راه می‌رفتم. عضلات دست چپم منقبض شد و ساعدم بالا آمد. انگشتانم طوری حرکت می‌کرد انگار دارم تایپ می‌کنم یا چیزی می‌نویسم. گاهی هم ناخودآگاه چنگ ریزی به تی‌شرتم می‌زدم. دستم بی‌دلیل روی جایی که معدۀ در حال سوزش قرار دارد، حرکت می‌کرد. دهانم خشک شد و به نفس‌نفس شدیدی افتادم.

هیچ کاری نتوانستم بکنم. مغزم با چنان سرعتی کار می‌کرد و کنترل کل بدنم را به‌دست گرفته بود که از تعجب چشم‌هایم گرد شده بود و پلک نمی‌زدم. فهمیدم که فقط درون‌ریزی و خفه شدن را خوب بلدم؛ نه هیچ کار دیگر. حتی گریه‌ام هم نمی‌آمد و نمی‌آید و این بدترین قسمت ماجراست. شاید تمام این‌ها هم حقه‌های کثیف و نفرت‌انگیز مغزم باشد برای قابل‌تحمل‌کردن عذاب وجدانم. مسأله شجاعت یا نترسیدن یا هر کلمه دیگری که دوست دارید نیست. مسأله تمام موانع ذهنی است که لابد در ژنتیک ثبت شده که جلوی رفتار را می‌گیرد. حداقل در مورد خودم مطمئن شدم که لال شدن و حمله عصبی در زمان بحران‌ها و مشکلات (بخوانید فرار)، تنها راه حلم است.

هرچند از امشب از شدت نفرت و خشم، خودم را دور انداختم و هرکاری مطلقاً هر کاری، هر عملی، در هر بخشی از زندگی - بعد از این بی‌ارزش می‌نماید، امیدوارم لااقل قدرت این را داشته باشم که تا اطلاع ثانوی خفه شوم و خفه باقی بمانم. نمی‌دانم کجای طبیعت کجای من را انتخاب کرد.

شبح اپرا، آنتروپی افزاینده و پاشش

می‌دونم که تِم آهنگ خیلی متفاوته و اصلاً داستانِ قصه یه چیز دیگه‌ست. ولی خودِ آهنگ همیشه یه حس اندوه سردی آمیخته با نگرانی برام داشته. در حال حاضر هم کاری به این ندارم که للوید وِبِر دزد بوده یا چی. ولی در شرایط فعلی که از قضا اشکم هم دم مشکمه، ویدیوی این اجرا نفرت و غم سنگینی رو آپدیت می‌کنه. با نگاه کردن به قیافه‌ها و یادآوری حسی که بعد از هر تشویق داشتیم، گریه‌م می‌گیره.

Tehran Choir Ensemble - The Phantom of the Opera

بغل دستیم سرطان گرفت و فوت کرد، یکیمونو قبل‌ترها گرفتن که زندگی خودش و همسرش پاشید، تعداد قابل توجهی از بچه‌ها رفتن، یکی دیگه به خاطر جهش ناگهانی نرخ تبدیل ارز نتونست پولی برای رفتنش جور کنه، یکی هم می‌خواست بره که تو هوا کشتنش و خلاصه به هر روشی که بود، گروه پاشید.

این اجرا زیبا نیست؟ چرا برای دوام چیزای زیبا هیچوقت تلاش نمی‌کنید؟ چرا همه چیز رو می‌پاشونید؟

آه ای غدد!

بلاگ‌اسکای که انگار کلاً یه جزیره خودمختاره.

انگار شهر در امن و امان است، آسوده بخوابید. قالیشویی زعفرانیه و تعمیر پرینتر هم که همواره در صدر وبلاگ‌های آپدیت شده هستن. 

ببخشید وسط این حال و اوضاع

ولی

چرا چنین واجاینا پوئمی با این ادبیات لجن‌مال باید تو وبلاگ نوشته بشه؟!

تمریییین آخه؟!؟!

لینک

با اینا این روزا [ی بالزی] رو سر می‌کنم

نمی‌دونم چمه که چاک دهنم باز شده و همش می‌لقه. :))

خلاف تمام کارها و برنامه‌هایی که واسه خودم ریخته بودم که تو این تعطیلات انجام بدم، نشستم هاردمو شخم می‌زنم و آهنگ گوش می‌دم؛ بلکه‌م بتونم یه‌کم تمرکز کنم. ترکیب آهنگ‌هایی که پیدا می‌کنم خیلی جالبه.

یه لحظه از ذهنم گذشت که چیزایی رو گوش می‌دم، آپلود کنم شاید یه اعصاب‌خراب‌تر از خودم هم از اینجا رد شد و خواست گوش کنه. ولی بعد به خودم خندیدم. گیریم که با مجاهدت‌های جانکاه شبانه روزی تونستم بر اینترنت پیروز بشم؛ کی می‌خواد دانلود کنه تو این شرایط شِت؟

خلاصه که جهت خالی نبودن عریضه، شستن پست قبلی و جهت نمایش اینکه منم آدمم و بعضی وقتا چیزایی می‌تونم بنویسم که همه بفهمن (!) تصمیم گرفتم لااقل اسمشون و یه توضیح کوتاهی بنویسم شاید به کار کسی اومد.

لازم به توضیحه که هیچ ملایمت و ملاطفتی در آهنگ‌ها نیست و خب طبیعتاً طبق شرایط موجود انتخاب شده‌ن. عمداً هم اسمشون رو فارسی می‌نویسم؛ نمی‌دونم چه کِرمیه. تو پیدا کردنشون هم می‌تونم کمکتون کنم اگه گیر کردین. ترتیب خاصی هم در اسم‌ها نیست.

 

لم آو گاد واک ویذ(!) می این هِل: بسیار مناسب دوتا یکی کردن پله‌های مترو. اگه تصمیم به تند راه رفتن ندارید، می‌تونید قدم‌های بلند و شمرده‌تون رو با سرضربای آهنگ تنظیم کنید که اثری معجزه‌آسا داره و احساس می‌کنید که می‌تونید هر آدمی رو با یه دست به گوشه‌ای پرت کنید.

اَز آی لِی دایینگ مای اُون گرِیو: بسیار خشن و سردردآور به طوری که خودم هم نمی‌تونم چند بار پشت هم گوش کنم. ولی اینو قرار بود کاور کنیم تو سالن برج آزادی. در عجبم چطوری همچین چیزی رو تمرین می‌کردیم. البته من که ماستمالی می‌کردم تقریبا، مثل همیشه.

جو ستریانی جامپین اَوت: گروو (groove) بسیاااار زیبا و گیرا. آقای کالیوتا سنگ تموم گذاشته در حفظ گروو. خیلی خشن نیست، ولی حسش می‌تونه کمک کنه که یه‌کم بیرون‌ریزی کنید احتمالا.

پنترا وار نِرو: آخرش، هِوی‌ترین چیزیه که به عمرم شنیدم. همین بسه. با تمام احترامی که برای تک‌تک اعضای فقید گروه، طرفداران پر و پا قرص و مخصوصاً جنای آقای انسلمو دارم، از صدا و حرکات خواننده خیلی خوشم نمیاد.

پنترا ماوث فور وار: آخر این هم پدیده‌ایه در نوع خودش. درود به روح و روان برادران پائول.

پنترا فایو مینتس اِلون: این یکی یادآور سال‌های دبیرستان، اون برف خفنی که سال 86 (؟) اومد، گوشی سونی اریکسون دبلیو هشتصد و پنجاه و نیما وثوقیه. کلی احساسات عجیب غریب همراهش اومد یهو.

مگادث دِ امپرور: این حتی شعرش هم می‌تونه به این وضعیت بخوره. با این یکی هم خیلی زیاد پله‌ها رو دوتا یکی کردم.

مگادث دیس دِی وی فایت: این یکی از کارهای زیبای مستر ماستِینه. جوونیام زیاد کاورش می‌کردم و به خیک کل آهنگ هم تویین پدال می‌بستم.

دریم تیتر اَوتکرای: این که اصلاً لازم و واجبه. در واقع برای ماجراهای بهار عربی ساخته شده. طولانی، پیچیده و تکنیکیه. باید با دقت گوش بدید. اگه موقعی که حواستون نیست بخواید گوش بدید، احتمالاً می‌ره رو مغزتون و بدترتون می‌کنه.

هنگار دِ ریزن آو یور کانویکشن: این هیچ ربطی به هیچی نداره. ولی یاد آجور و استرس بلوار مدیریت افتادم. اون موقعا که هوا خوب بود، موهام نرم بود (ودف؟!) و با هیجان می‌رفتم که ببینمش.

خونریزی: آهنگی که در راه تکاملش یه‌چیز دیگه شد و هر بار که تغییرش دادیم، سیاه‌تر و سنگین‌تر شد تا اینکه آخرش وکال هارش اومد روش. گفتیم لازمه اینطوری باشه؟ آهنگسازش به درستی گفت این محصول دوره‌ایه که توش زندگی کردیم.

اسلیر بیوتی ثرو اُردر: نمی‌خواستم لو بدم، ولی همگی با این آهنگ به خوبی آشنایید. :)) به ضجه‌های سنج و سولوهای گیتارا دعوتتون می‌کنم. این و کُمینیک رو یه روز وسط میدون هفت تیر اجرا می‌کنم. بعدشم احتمالاً تیر می‌خورم و می‌میرم.

 

از متالیکا هم مناسبتی انتخاب می‌کنم: اند جاستیس فور آل.

 

خعب، سردرد، تخم‌چشم‌درد و اضطرابم دیگه خارج از تحمله. دیگه برم یه گِلی به سرم بگیرم.

مرسی که احتمالاً خوندین و تحمل کردین.