پشمام ریخت از اینکه دیدم فصل اول انسبانجومدرخانه مال سال 97 بوده.
فصل دومش رو وسط اتفاقات سال 1401 نوشتم، به این امید که بتونم ذرهای ذهن اطرافیانم رو از اتفاقات روزمره منحرف کنم و استراحت خیلی کوتاهی به روح و روانشون بدم که البته فکر میکنم چندان هم موفق نبودم.
الان در وضعیتیم که به دلایل متنوع و پیچیده، تهِ تمام علایق و فعالیتهام به زور نقطه گذاشتم که ببندمشون. ولی تصمیم گرفتم با وجود نقطهای که فعلاً تهِ علاقهم به نوشتن گذاشتم، فصل سوم رو شروع کنم؛ با همون نیت فصل دوم. میذارم همینجا باشه که هر موقع حوصلهتون سر رفت و یا حس کردید سر و کله زدن با آسمون میتونه به احوالاتتون کمکی بکنه، بخونید و شاید یهکم حواستون از روزمرگیها پرت بشه. طبیعتاً در "برچسب" انسبانجومدرخانه به قسمتهای قبلی دسترسی دارین.
رفع نقص تلسکوپ هفت هشت ده هزار دلاری مرکز علوم رو به فال نیک و آغازی برای فصل سوم میگیریم؛ باشد که ادامهدار و خوب باشد.
طبق روال و به پیشنهادِ -فکر میکنم- تکتم (؟) هر قسمت رو رمزدار مینویسم. نه به این دلیل که محرمانهست یا چی. به این دلیل که ترجیح میدم کسایی بخونن که واقعاً میخوان بخونن. نه اینکه کف زمین بریزم و هر کی داشت رد میشد یه ناخونکی بزنه یا حتی احتمالاً حواسش نباشه و پاش بره روش. همین. فلذا هرکسی خواست بخونه، لطفاً بگه که رمز رو براش بفرستم.
پیشنهادها و نظرات شما رو با بازترین آغوش پذیراییم.
1403/06/30
توضیح: همونطوری که متوجه شدید، این پست ثابته.
پیوند دادن ما با نجوم دیگه.:)))
احساس میکنم "پیوند دادن" به معنی استعاری و نامناسبی به کار رفته اینجا. درسته؟ :))))
تموم شد دیگه. به پایان آمد این دفتر، حکایت هم دیگه باقی نیست ایشالا. سه هفتهست دارم جون میکّنم قسمت پایانی و خدافظیشو بنویسم، هنوز نتونستم. :))
حالا حداقل پیوند رو ادامه میدادید، به همون هم راضی بودیم.:)))
پیوند چیه؟ :))
حالا وسط پیوند دادن ما با نجوم از خوتون هم بگید.:))
:))) سعی میکنما، ولی یبس شدم یه مقداری.
این مسخرهبازیا رو زود جمعش میکنم البته :))
نمیدانم. یه لحظه حس کردم که عه من وجود دارم :))) آره متوجه شدم. فکر کنم اون موقع شهرزاد و مورگانا هم بهت گفته بودن رمز بذاری بهتره.
خلاصه دسددون درد نکنه. خیلی زحمت شد رمز رو رسوندید دستم.
عمر واقعا الکی میگذره. تو هم دست از این خودزنی برنداشتی طی این سالها.
بله بابا، بله. :)) ها...لعنت به هر دوتاشون که غیب شدن.
خلاصه که خواهش میکنم بابا. قوربانم.
خودزنیای من پایستهست متأسفانه. انگار ده سال از زندگیم عقبم و همچنان تو همون دوران خودزنی و اینا موندم. تف.
بعد ببین الان تاریخ پستت رو دیدم یادم اومد تولدت بوده
با تاخیر خیلی زیاد تولدت مبارک.
اوووف بابا غلامم
خیلی متشکرم و ایشالا که سلامت و تندرست باشید.
مرسی به حافظه زیبات در ضمن :))
چقدر عجیب بود اسممو دیدم :))) بعد با علامت سوال جلوش هم به فکر فرو رفتم برای دقایقی.
من رمز رو میتونم داشته باشم و همزمان هم قول ندم که قراره همه رو بخونم؟ یا دکمهمو فشار بدم؟
و حاجی نود و هفتتتت ! واقعا نتانم. و ببین احسنت که مینویسی. نقطه میذاری ته نوشتن و ادامه میدی. یک دانه باشی.
عجیبش چی بود؟ :)))
علامت سوال برای این بود که شک داشتم تو گفته بودی رمز بذارم یا نه. نه اینکه اسمت رو کلاً با شک گفته باشم. سوءتفاهم نشه! :)))
رمزش همون قبلیاست. میفرستم برات. نخوندی هم نخوندی، زور که نیست بابا. دکمه چیچی. ریلکس باش جون بچهت :)))
ها. نود و هفت.
نقطه میذارم ته نوشتن، یه دقه نقطه رو بر میدارم، مینویسم، دوباره میذارمش سرجاش.
دیوونه میوونهم.
فکر میکنم تو این مرحله باید رمز بخوام. با اینکه در جریان فصلهای بعدی نیستم.
فصلهای بعدی یا قبلی؟ :))
فرستادم.
دال عزیز سلام
آدرسی که به من داده بودی برای بلاگفا بود ولی آدرس جدید از بلاگ اسکایه:)
تو پیام آخرتم دوتا آدرس متفاوت فرستاده بودی:}
به هرحال ممنونم ازت
و خوشحال میشم رمزو برام بفرستی
گیجکننده شده پس. :))
خواهش میکنم. بله حتما میفرستم.
اگر امکانش هست، لطفا به من هم رمز بدید.
ارسال شد.