-
استحاله اشتباه
یکشنبه 12 فروردین 1403 01:44
قبول؛ هر جهنّمی که باشد. فقط احتمالاً اگر سرعت و شدت تغییرات بیشتر از حد بحرانی ناچیزمان باشد، با تشکیل مارتنزیت، تبدیل به مادهای سخت و -در نتیجه- شکننده میشویم. میگفت شما یک مُرده را به تهران آوردید! تو مطمئنی که یک مُرده را به لندن نمیبری؟ شاید اگر بهجای چدن، فولاد میشد، ساعدهایش بهتر و مناسبتر برای میک اِ...
-
آفت و معدهدرد و پنیک و سال نو؟ سیکرم.
سهشنبه 7 فروردین 1403 13:31
باید همیشه یادم بمونه که پاشا شدن یا جمع کردن زندگی عین بهزاد و فرزاد و ستارۀ نادیده، با پر و خالی کردن پینایدر و ام دویست و پنج و نوشتن و زل زدن به سقف و ملایمت و مدارا و کانتر و بتلفیلد و سوآد و فکر کردن به روزهای قشنگ تکرار ناپذیر گذشته و کوفت و زهرمارهای نُنرگونه نمیشه. رمزش فقط و فقط در تحمل کردنِ شرایط تو...
-
سیاهیهاتو بده من، من از پشت سر منفجر میشم
دوشنبه 20 آذر 1402 09:58
میبینم که هنوز همان دوّاج سابق است و خودقربانیپندار. انگار تمام بلاها فقط سر خودش میآید و ضربهگیر تمام تشنجها اتفاقات است. ولی در عین حال هم یواشکی با خودش لج میکند و به دلیل بیلیاقتیاش از چیزهایی که دوست دارد فاصله میگیرد. انگار عمداً تناقضی برای خودش میسازد و حرفی هم نمیزند. میداند که همه چیز در سرش است؛...
-
تو کی هستی [اصلاً]؟
چهارشنبه 15 آذر 1402 14:49
همۀ (با تأکید: همه، هممه، همممّه) آدمهای دیگر با هررر سطح فرهنگی و اجتماعی و غیره، میدانند که کار درست چیست. هیچکسی اجازه ندارد آنطوری رفتار کند و به قولی تو اصلاً که هستی که بخواهی رفتاری توهینآمیز کنی. آدمها که عروسک بقیه نیستند. نوعی از سکوت هست که در اثر چیزی شبیه همرفت در لایههای عمیق پلاسماهای سیاه و...
-
مارینا در اسکالید مشکی نشسته و ماریلا اکتبر پارسال آهنگ را دوست داشته
پنجشنبه 11 آبان 1402 12:51
مارینا در اسکالید مشکی نشسته، ولی آهنگی گوش نمیدهد چون روی نبودن کسی تمرکز کرده که لابد جای عموی واقعیش بوده. اسکالید به لوگان سفید تبدیل میشود، اما اینجا هم آهنگی پخش نمیشود و فقط صدای سوت باد وسط کویر میآید؛ چون انگار باد وزیده و رد پایمان را روی رملها پوشانده است. سند و مدرکی وجود ندارد که یک موجود هوشمند...
-
گنبد سرد بریک داون، راننده و دوستان در لوپ
شنبه 8 مهر 1402 13:31
آستون مارتینی، بنتلیای، کامارو اساسی چیزی که فقط با فشار چند دکمه حرکات نمایشی انجام میدهد و مثلاً تکه اینسترومنتال، بریک داون - یا هر کوفت دیگر- سِیومی هم موسیقی زمینهاش است. سکون یخ و سنگین گنبدمانندی که زیرش فقط میشود از بازی به سریال و معکوس حرکت کرد. احساساتی که سرازیر میشود و کمپاسخ میماند. جایگزینی که...
-
I say no [3 quarter rests]
پنجشنبه 16 شهریور 1402 10:07
با اکراه به دروغها و حقایق گوش میکنم و از گروو کالیوتا حرصم میگیرد. انگار که حقیقتی مبرهن و چندشناک را با دروغی نهچندان پیچیده و هوشمندانه پوشانده است؛ دروغی نازک و کمجان به کوچکی و کم حجمی اسنر پیکولویش. به این فکر میکنم که همچنان همان دَوّاج سابق است؛ بسیار جاخالی دهنده. در مواقع ضروری گم و گور میشود. در...
-
It's [not] hard to see clear
سهشنبه 10 مرداد 1402 12:50
فکر کنم کمکم دارم آخرای مسیر رو از پسِ مِه میبینم.
-
بلک اسنومن
شنبه 7 مرداد 1402 14:42
وسط یک دشت برفی سفید و ساکت ایستاده بود. سنگینی لباس چند لایه و کثیف، کوله پشتی بزرگ و مسلسلش آزاردهنده شده بود. حضور مارتنز را پشت سرش حس میکرد؛ هرچند مدتها از مأموریت ایمپلوژن و تکتیرانداز و رگاو و غیره گذشته بود و یادش نمیآمد ماجرا دقیقاً چه بوده است. دستش گاهی گلوی مسلسلش را میفشرد. به این فکر کرد که گاهی...
-
به چشم و چال خود رسیدگی کنید قبل از آنکه به چشم و چالتان رسیدگی کنند
یکشنبه 28 خرداد 1402 22:42
شاید پیغام خطری است که دارم به این مرض مبتلا میشوم. میدانم که شوخی بردار نیست و واقعاً لازم دارم کمی رعایت کنم و سعی در استفاده درست از بدنم داشته باشم. شاید برای مدتی اندک بتوانم به خودم دلداری بدهم که ام دویست و پنج و تامیشیو آنقدرها هم انتخابهای احمقانه و مزخرفی نبودهاند، که لزومی ندارد آدم حتماً همیشه لوازم...
-
پشت ویترین خالی است
چهارشنبه 24 خرداد 1402 12:06
بتب را میگذارم و به طرز کودکانهای مُ / توم ریدر را تصور میکنم که موقع پترن راید روی سولو، بهوجد میآید و فکر میکند که من چقدر بهتر و قند مکررتر از بقیهام. ولی میدانم که واقعیت جورِ دیگری است؛ اینجوری که اگر بعد از شوک وارده نجاتی یزدی نژاد (یا همچین چیزی) سر کد ملی، عکس پسته خندان را با اشارهای به ماجراهای...
-
هفتاد هشتاد فصل
دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 20:01
دوال هارمونی (؟) اتاق آینهها از همان اول از آن دور دست تکان میداد. اما انگار پیامی از یک حیات هوشمند فرازمینی بهام رسیده باشد. میفهمم که پیام است، ولی نمیدانم چه میخواهد بگوید. توی مغز میرود، ولی نه چیزی بیرون میکشد و نه جایی مینشیند. شاید اگر زمانی بود که تازه هفتاد هشتاد فصل را پشت سر گذاشته بودم، هم پیام...
-
درامیو سوار بر موج هفتاد و دو فصل
شنبه 26 فروردین 1402 16:25
لنگ رو آوردن، بهش گفتن لاکس اترنا بزنه، همزمان با انتشار آلبوم، درامیو هم ویدیوی کامل پلی الانگش رو آپلود کرده (که البته کرک و پرمون ریخت). وِل دان آقای فالک مارموز! :)) +من همینطرفام. مدتهاست دارم فکر میکنم بنویسم، ولی هیچی ازم بیرون نمیاد. به زودی مینویسم باز.
-
زاده شده برای سوختن
شنبه 6 اسفند 1401 11:52
بتب از همان اول میفهماند که پوست زمخت و خشنی دارد و نمیگذارد بهاش نزدیک شوی. ولی از جایی که هفت چهار میشود، متوجه میشوی انگار حرفی برای گفتن دارد. کمکم که اعتماد میکنی، دستت را بهاش میدهی و او هم به تدریج اجازه ورود به قعر خودش را میدهد؛ البته با نالهها و شکایتهای فراوانی از سرِ درد. به درونش که میرسی،...
-
اتاق روبرو سمت چپ، ولی بدون همراه
سهشنبه 2 اسفند 1401 00:13
ارتباطش با واقعیت قطع شده و فکر میکند که فقط لایق قربان صدقه رفتن است. در دنیای وسواسهایش غرق میشود و بدون هیچ توجیهی چهار نوشتافزار را در جعبه پایلوت میچپاند و در چمدان میگذارد. سر و ته جزر و مد را با دبل استروک رول هم میآورد و هیچ چیز جدیدی از مغزش بیرون نمیریزد. سیلور پروفشنال گییر را به دلیل نامعلومی جوهر...
-
توضیحنامه اهداف، پوسته، پتی بور و آن سه
جمعه 7 بهمن 1401 20:37
فقط پوستهای متحرک که حتی با لمس یک انگشت میشکند و فرو میریزد. شبیه وضعی که فرینگ در آخرین لحظات حضورش داشت. اگر زاویه تردیشنال را کمی بیشتر بگیرد شبیه وکل میشود. ولی در ضبط معلوم میشود که یک کرش ابیوزر است و فقط با تجاوز به یک کرش شانزده اینچی میتواند کمبودش را جبران کند. یک کیو فایو یا یک سیلورادو سالهاست که در...
-
قلابتو کجاها میندازی؟
شنبه 1 بهمن 1401 21:07
بیلی عربدههای آرامشبخشی میکشد و این همیشه زنگ خطر بوده است؛ عین دیسایپلی که لذتبخش شود. عین خالی کردن کارتریجها، اینبار احتمالاً پلازیر و پرپی. بیلی عربده میکشد و من در جواب "چیشده" مربوط به متن کورس آخر فوتپرینت، میگویم فقط یک آهنگ دیگر است و هیچ نشده. ولی عمیقاً بهاش اعتقاد دارم. همه انگار غش و...
-
پیرمرد همچنان سر چهارراه بود و آدرس میداد
چهارشنبه 28 دی 1401 20:31
برگشتیم که چیزی از داخل اتاق برداریم. مهندس ت هنوز بیدار و در حال غلت زدن بود. چیزی شبیه این پرسید که مهندس چرا نخوابیدید. مهندس ت هم چیزی شبیه این جواب داد که فکرم مشغول است و غیره و در نهایت هم آهی کشید. شاید کسی متوجه نشد؛ ولی همچون متۀ فولادی یخی بود که در مغز فرو رفت. آقای مهندس ت نه اینطوری جواب میداد و نه آه...
-
جبار عین زاخائف بیشانه میشود، ما جداجدا میپوسیم.
شنبه 17 دی 1401 23:19
آنقدر از دست دادهایم و آنقدر از دست خواهیم داد که نمیدانیم با حجم یادآوریها و خاطرات چه خاکی بر سرمان بریزیم. عین کاپیتان پرایس که به قولش فقط باید با عکسهای سوپ سر کند. فرایند ازدستدادن آنقدر تکرار میشود تا در نسلهای بعد، احساس تعلق و دیگر احساسات بهکلی نابود شود. احتمالاً اینطور نخواهد بود که یا رباتها بر...
-
بیست و چهار قاف و بقیه مهمانها
چهارشنبه 14 دی 1401 16:58
بیرون برف میآید. مهمانها چند دقیقه پیش رفتهاند. جز روشنایی بخاری هیزمی و چند شمعی که روی میز میسوزد، نور دیگری نیست که دیوارها و کف چوبی خانه را روشن کند. میزبان پشت میز مینشیند، نوشیدنی برای خودش میریزد و پس از چند دقیقهای که از رفتنِ مهمانها گذشته، هنوز لبخند بر لب دارد. تلاش میکند با مرور سریع خاطرات...
-
انس با نجوم در خانه - 17: فرود
دوشنبه 12 دی 1401 13:35
-
انس با نجوم در خانه - 16: میانسیارهای
دوشنبه 7 آذر 1401 11:08
-
انس با نجوم در خانه - 15: آرتمیس، یک پیام بازرگانی
چهارشنبه 25 آبان 1401 11:50
-
انس با نجوم در خانه - 14: یک سیاهچالۀ خیلی طولانی
سهشنبه 24 آبان 1401 16:17
-
انس با نجوم در خانه - 13: ناخنک به نسبیت
یکشنبه 22 آبان 1401 12:19
-
انس با نجوم در خانه - 12: یادآوری
پنجشنبه 19 آبان 1401 09:38
-
سیزن دوم انسبانجومدرخانه
چهارشنبه 18 آبان 1401 16:11
هرچند که جنگل قهر خرس را متوجه نمیشود، ولی من همچنان اصرار دارم که بفهمانم. در عین حال، عین بچههایی هستم که با اخم قهر کردهاند و دوست دارند فلان کار را بکنند، ولی مثلاً در ظاهر نمیخواهند. فکر کردم شاید نوشتن درباره موضوعی که خنثی باشد و در عین حال قابل فهم، علاوه بر نرم کردن قضایا، بتواند همین فضای کوچکی را که...
-
مثال نقض قانون انتخاب طبیعی داروین
چهارشنبه 20 مهر 1401 19:13
چهرۀ ندیدهاش را احتمالاً هرگز فراموش نمیکنم. عین پوسترها بود. با لباس و ماسکی مشکی، روی بلندی جدول وسط خیابان ایستاده بود. دست راستش، شال مشکیاش را صاف در هوا نگه داشته بود. چند نفر در پیاده رو نگاهش میکردند. اجرای مسترآوپاپتز اسکات دیویس را خفه کردم. یواش یواش عضلات شکمم منقبض شد و رو به جلو خم شدم. زانوهایم صاف...
-
شبح اپرا، آنتروپی افزاینده و پاشش
پنجشنبه 14 مهر 1401 19:50
میدونم که تِم آهنگ خیلی متفاوته و اصلاً داستانِ قصه یه چیز دیگهست. ولی خودِ آهنگ همیشه یه حس اندوه سردی آمیخته با نگرانی برام داشته. در حال حاضر هم کاری به این ندارم که للوید وِبِر دزد بوده یا چی. ولی در شرایط فعلی که از قضا اشکم هم د م مشکمه، ویدیوی این اجرا نفرت و غم سنگینی رو آپدیت میکنه. با نگاه کردن به...
-
آه ای غدد!
شنبه 9 مهر 1401 21:49
بلاگاسکای که انگار کلاً یه جزیره خودمختاره. انگار شهر در امن و امان است، آسوده بخوابید. قالیشویی زعفرانیه و تعمیر پرینتر هم که همواره در صدر وبلاگهای آپدیت شده هستن. ببخشید وسط این حال و اوضاع ولی چرا چنین واجاینا پوئمی با این ادبیات لجنمال باید تو وبلاگ نوشته بشه؟! تمریییین آخه؟!؟! لینک