دیشب فهمیدم که انگلیسیام به طرز فجیعی افت کرده است. صدایی در سرم میگوید به خاطر وضعیتی است که داشتم؛ دعواهای مداوم بیپایان و کشمکشی بین دو نقطۀ زمین با تقریباً 73 درجه اختلاف که در نهایت عین دنبالهدار شومیکر لوی تکهتکهام میکند. اما صدایی دیگر در جوابش میگوید که گه نخورَد و توجیه نکند.
انگار دقیقاً در زمانی که نیاز داشتم، صدایی دیگر، بیرون مغزم، از غیب رسید. مغزم دوست داشت فکر کند همانی است که منتظر تأییدش بودم. همان بود یا نه، مهم این بود که شبیه یک استکان خیلی کوچک آب خنک وسط گرما بود. لبخندی موقت روی لبم آمد و رفت. نتوانستم نگهش دارم. احتمالاً طوری رفتار کردم که مناسب نبوده یا سوءتفاهمی پیش آورده است؛ عین تمام مواقع. عین تمام سوءتفاهمهای نکبتی دیگر. صدا، خداحافظی کرد و عین موفاسا میان ابرها گم شد و رفت.
به قولش انگار در سرم همه حرف میزدند. صدای تکتک برهمنهیها و احتمالات ممکن به شکل همزمان شنیده میشد. همه در یک فرکانس مشابه حرف میزدند و قابل تفکیک نبودند. دلم خواست عین ارّۀ نمیدانم چند، پشت جمجمهام را با فرز ببُرند و تکهای از مغزم را بیرون بیاورند. شاید راحتتر میشدم.
I call the whole blogsky as a graveyard
یس یس
درسته :)))
Last night I said I read so I do
And I don't hate any parts
---
I have my ways to open up "about me" thing, so, that's the answer
گفتی which I really hate in this graveyard of felan
منظورم به اون بخش بود.
مرسی که میخونی به هر حال.
---
اوه، نایس!
As you claimed last night, I don't read your blog and your posts
See
I think I'm not reading
This is a pretending
But I'm commenting to say I read
Which I really hate in this graveyard of blogs
راستشو بگم متوجه نشدم بالأخره میخونی یا نه.
و اینکه
Which part do you hate exaclty?