رگاو عادی و گردهمایی لازم

هیچوقت به نظر نمی‌آمد که رگاو عادی شود. هیچ‌وقت به نظر نمی‌آمد که دوباره واقعی شود. در عین عادی بودن و نیفتادن اتفاق خاصی، همه جای خانه این صحنه بود که کسی از کلاس برمی‌گردد و بی‌شعوری که نمی‌داند چه کار باید کند و از شدت استرس قلبش توی دهانش است، به آرامی در نقش دیفن فرو می‌رود و اکسپلوژن داشتن ایمپلوژن‌ها، مسیج‌های اسنایپر نادان مبنی بر آمدن خودکار ساراها و کلیه‌ی قضایای بعدیش که احتمالن هرگز پاک نخواهند شد، رخ می‌دهند. قاعدتن باید کل دیوارهای بتنی فرو می‌ریختند، بونکرهای مغزی از کار میفتادند، کُره‌های آسفالتی منهدم می‌شدند و آدم عین جنین می‌شد که هر لحظه ممکن است بمیرد از بسکه که هیچ لایه محافظی ندارد؛ ولی هیچکدام اتفاق نیفتاد و بعدش حتا هم پاترلینی 8 (که انگار تا آخر عمر نمی‌توانم اسمش را بفهمم) پلی نشد که یک ماشین دهه چهل و پنجاه باشد و هی نور بیفتد و هی سایه، چون توی جنگل دارد می‌رود یا کسی دست بکشد روی ستون فقرات. در کمال تعجب، همه چیز عادی بود و خوش گذشت. می‌توانست فرد بودن تعداد آدم‌ها طور بدی برود توی آدم؛ که نرفت و به جایش عربده‌هایی زدیم که صدایم گرفت و حقیقتن یکی از خوش‌موقع‌ترین سوپاپ‌ها بود. انگار که وی‌وی‌تی ای چیزی باشد. وی‌وی‌تی هوشمند اصلن؛ که بداند نباید بزند سرسیلندر را پرت کند آنطرف و موتور را جنین کند.

 

عینی و مقدم هم توی سیزدهمین گردهمایی بودند و مقدم دوباره چنان در و گهرهایی تولید کرد که احساس کردم وظیفه‌ای جز رفتن توی کالیبر نداشته‌ام. داشت درباره این توضیح می‌داد که باید سطح استاندارد را بالا نگه دارید و اگر جایی پایتان را گذاشتید، کاری کنید که نفر بعدی به چالش کشیده شود. آخرش، موقع عکس، بلخره بعد از هفت سال رفتم حرفم را به‌اش بزنم. گفتم مرسی که ما را بیچاره کردید با کارهایی که توی گروه کردید، خندید و گفت کجا؟ گفتم تنشن پرافسی. خنده‌اش خشک شد یکهو، و منم حقیقتن ریدم به خودم که بعدش به اسم کوچک صدایم کرد. آنقدر شفاف و تمیز شدم که حتا حاضر بودم با سروش تاجبخش که من را در حد پانزده متر با ماشینش جابه‌جا کرد، درجا برویم  کینگ‌آودرود کروکثیفش را بزنیم.

موقع برگشت، تک تک لحظات نشستن عینی پشت آن تامای سفید که به‌شدت به‌اش می‌آمد، معاشرت با شاطر، دیدن زابل، انرژی‌های طبز و حرف‌های مقدم همه پلی‌بک می‌شدند و علاوه بر شفافیت و تمیزی‌ای که با هوا و منظره بی‌نظیر پل عابر روی مدرس ترکیب شده بود، به این فکر می‌کردم که اگر این را نداشتم که هرازگاهی مغزم را پشت و رو کند، خیلی زودتر از اینها گچ شده بودم.