رجن هژدهم

پست احتمالن موقت:

هرسال داره بدتر می‌شه و احتمال کنسلیش هی به یک نزدیک‌تر؛ ولی خب بازم قرار امسال باشیم. در کل کوچیکتریم و تنوع غرفه‌ها هم کمتره، ولی خب باز خوبه که مخ خود صاحابشو زدن (هرچند خیلی دیر) و خودش هم هست و هدایتمون می‌کنه و دلمون یه‌کم بیشتر از پارسال گرمه.

یحتمل این هفته باز بساط ماکت سازی و اعصاب خوردی و حرص خوردن و اینا دارم، ولی خوش می‌گذره. امیدوارم مثل پارسال بعدش باز شفاف و رقیق بشیم و حالمون خوب بشه.

جمعه دیگه، هفت اردیبهشت، پارک زعفرانیه، از ساعت 2 تا 9 شب. از همین تریبون از تمام رهگذران عزیز و معدود خوانندگان ِ جان دعوت به عمل میارم که در جشن روز جهانی نجوم رصدخونه(مون) حضور به هم برسونین. طبق رسم هر دعوتی، اگر دلتون خواست بیاین گرانش رو پیدا کنین و آشنایی بدین، اگر هم نه که فقط بیاین و خوش بگذرونین و عصر جمعه‌تون رو از خر بودن دربیارین! :دی


بیاین ولی. حس خیلی خوبی داره. 

وقتی چیزی نیست و انگار زورمان کرده اند که تفت بدهیم

در حالی که گوش چپم به شدت درگیر های‌هت پدال‌های عصبی و بی‌دلیل عَسَسین میوز است و دارم به این فکر می‌کنم که در آن فیل مریض بعد از ریف اصلی قاعدتن از سینگل پدال استفاده شده، به یک ققنوس تحسین برانگیز حکاکی شده می‌نگرم و سعی در عادی جلوه دادن اوضاع دارم. انگار نه انگار یک عالمه کار و زبان دارم و پنجاه و خورده‌ای روز است که هیچکدام را انجام نداده‌ام. انگار نه انگار که پنجاه و خورده‌ای روز است که فقط با خودم بوده‌ام و مغزم درگیر این است که مهارت کنار آمدن با خودم را باید بیاموزم و واجاینا پوئم‌های فلسفی‌ای از این دست. به روی خودم هم نمی‌آورم که سه‌میم عباچ و ذولی، ناخواسته در پاچه‌ام رفته و باید بروم با چیزهایی سر و کله بزنم که خاطرات مهمی را با سرعت و شدت عجیبی یادآور می‌شوند و دلم بخواهد پرت شوم در آن زمان و دوباره درس بخوانم و دوباره تفاوت واکنش‌هایی با دلتا جی ِ منفی، صفر و مثبت را بفهمم و درباره نوسان و لوله‌های صوتی و غیره بیشتر بدانم. تازه، سوردین را هم نادیده می‌گیریم. با وجود اینکه من و حمید‌ اچ‌پی میمون صدایش می‌کردیم، نمی‌دانم چه شده که الان جانکاه و اعصاب‌فرسا شده.


همه این‌ها را که کنار هم قرار بدهید و برای نادیده گرفتنشان انرجی صرف کنید، دیگر چیزی نمی‌ماند که بخواهید برای ایده دادن روز نجوم مصرف کنید. خسته‌تر از آنی می‌شوید که بخواهید به فکر ساخت چیز جدیدی باشید. همان قصه چرخاندن شیطانک و قل دادن توپ روی اسپندکس و ول کردن تیله روی صفحه شیاردار که اگر امسال هم کسی بیاید در مورد یکی نبودن مساحت‌ها و نسبت حرکت مفتول‌ها زری بزند، اگر حوصله داشته باشم همانجا قهوه‌ایش می‌کنم.

بگذریم. فکر کنم الان دفعه شانصدم است که عسسین دوباره دارد از اول پلی می‌شود. آدم باید برود پی کارش. 

فالو د رمل دت فیلد

شکی نیست که فینترول ترکمون زده به کانسپت آهنگی که می‌گن هتفیلد به ننه‌ش تقدیم کرده؛ ولی انصافن حق کاور رو به جا آورده. هرچند که به کاور ویپلش مرحوم کیلمیستر نمی‌رسه.

فیلم تازه‌ای می‌شه براش ساخت. این دفعه به جای استیج راک ام رینگ و استوری‌تایم یا کاماروی کانورتیبل و جاده دامغان جندق و تایم‌ایزرایت و غیره، می‌تونیم یه فورد اف صد و پنجاه یا یه سیلورادو یا یه رم رو در نظر بگیریم. چون با شبیگرام حرف سفر کویری و کاروانسرا و فیلان و اینا بود و اینم همزمان در حال پخش. می‌شه تصور کرد که مثلن سر ضرب ثانیه 53 از رو یه رمل نسبتن بزرگ می‌پریم و محکم می‌خوریم زمین و دل و رودمون میاد تو حلقوممون. یا مثلن از اواخر اون سولوی ترومپت که گیتارا از زیر می‌خزن و میان تو صورت آدم، میفتیم وسط یه مسیر که کف شبیه دریاچه نمک مرنجاب یا حوض سلطانه و صدای موتور ماشین – هرچند نمی‌دونم چه‌جوری می‌تونه باشه- ترکیب می‌شه با آهنگ و لرزشای مداوم کابین ماشین و آفتاب در حال غروب که دقیقن داریم به سمتش پیش می‌ریم. باید لحظات عجیب غریبی به وجود بیاد قاعدتن. با مقادیری چتی و زل زدن به منظره روبه‌رو و سکوت ترسناک کویر که موتور اف صد و پنجاه و نویزهای فیترول هم حریفش نمی‌شن. با فید شدن آهنگ، ما هم سرعتمون کم می‌شه و دور می‌زنیم. چون شب باید برگردیم که به رصدمون برسیم و به قول عرفان خویینی، من می‌رم تو یه جلد دیگه‌م که آهنگای آروم و آرامش‌بخش گوش می‌ده و با حوصله دنبال یه سری هاله محو و ابرهای کم رنگ می‌کرده و سعی می‌کنه شبح خنده دار قنطورس-آ رو که همین یه ماه پیش تو قصر بهرام دید، دوباره تشخیص بده.