آنتروپی

 این آهنگ آنتروپی نایجل/نیگل استنفورد، یک حالی دارد که آدم دلش می‌خواهد برود در همان مسیر چشمه ولنجک، همانجایی که اولین بار ک.آ.ت کار کرد، یک لباسی شبیه این سنجاب بالدارها بپوشد و شیرجه بزند به سمت شهر. در همان حال که به "جزء و کل" فکر می‌کند، با مغز برود توی نزدیک‌ترین ساختمان و قبل از اینکه با آن تویین‌های ته ِ ددِی‌دت‌نور‌کامز حماسی تمام شود، به اجزای سازنده‌اش تبدیل گردد. یا اینکه در یک حالت جایگزین، قبل از برخورد با ساختمان، یک‌دفعه با سرعت هرچه تمام‌تر، عمودی - در خلاف جهت مسراشمیت‌های در حال سقوط- بالا برود. آهنگ انقدر تکرار و ارتفاع هم آنقدر زیاد شود که بشود از همه چیز خلاص شد. بشود آنقدر بالا رفت که اصلن انحنای عالم را بتوان با چشم غیر مسلح دید. دیگر آنجا هیچ چیز نگران کننده‌ای نیست؛ نه بعضی از ارتباطات فرسایشی و بیهوده انسانی، نه گزینه‌هایی برای انتخاب، نه شرایطی برای تصمیم‌گیری، نه چیزهایی برای پیگیری، نه خوب، نه بد و به قولشان اِینت نو گود وِن دِرز ناثِنگ. می‌شود آنجا آنقدر نشست که همه چیز تمام شود، بعدش آدم برگردد سرجایش. وقتی که ردپایی از هیچ‌کدام از چیزهای قدیم دیده نمی‌شود. بعدش آدم بیاید و از صفر شروع کند و تنها یادگاریش، پلی‌لیستی باشد که موقع شیرجه زدن با لباس سنجابی در اِن میلیارد سال پیش داشته است.

رکورد ننوشتن را زدم.