دوازده سال دیگه؟
واقعاً برام اهمیتی نداره قراره دوازده سال دیگه کجا باشم. تنها چیزی که میخوام، اینه که این مشکل حل بشه و من بتونم تمام احساساتمو بروز بدم، بدون اینکه اتفاق بدی بیفته. حتی کنکورم هم اصلاً هیچ اهمیتی نداره. من فقط میخوام حرفامو به کسی باید، بزنم. یا این مشکل حل میشه، یا من زیر همین بارون تلف میشم.
ده سال دیگه؟
واقعاً مهمه؟ الان حذف و اضافه من مهمتره یا ده سال دیگه؟ الان ما اینجا تا شب بمونیم و همدیگه رو پیدا نکنیم، خب میمیریم تو این سرما! من چرا به حرف ممد گوش کردم و با مسئول هاستل دعوا کردم؟ الان یه دزد بیاد شکممونو سفره کنه، کی میخواد جسدمونو برگردونه؟!
دوازده سال بعد، یک اسفند باز بارون میومد و من نشستم تو ماشین آقا هادی که برم سر کار. زیر بارون تلف نشدم. سوییشرت سبز، کانورس معروف و ادکلن بویکات یا همون بایکوت رو هم همچنان دارم. ولی همه اثر جادویی و خانمانسوزشون رو از دست دادهن. من حرفامو نزدم، ولی اون مشکل هم بعد از بهلجنکشیدهشدن کمکم تلطیف شد و اون هم اثر خانمانسوزش رو از دست داد.
ده سال بعد، یک اسفند من همه درسا رو پاس کرده بودم و تا جایی که یادم میاد، تقریباً هیچکدومشون به دردم نخورد. راکتاگونرو از صاحابش خریدم، مدتی استفاده کردم، جایگزینش کردم و دوباره دارم بهش برمیگردم که بتونم یهجور دیگه ازش استفاده کنم؛ تو پروژه جدید "لئوناردریف" که حرکتی نسبتاً سنگینی برام محسوب میشه. ضمناً کم و بیش، هر از گاهی نون ده سال پیش رو میخورم. مثلاً هر از گاهی خاطراتشو تعریف میکنم و میگم من همچین بودم، فکر نکن کم الکیه. یا مثلاً ایزمیزاَتک آبان نودوهشت، به واسطه همون موقعها اتفاق افتاد.
به قول دنیل گیلبرت که پنج شیش سال پیش ویدیوشو دوبله کردم، تغییر، بزرگترین ثابت زندگی ماست. تغییرات بزرگی اتفاق میفته، دغدغههای آدم عوض میشه، ولی تو همچنان همون آدمی. یه سری چیزا رو نمیتونی کاریش کنی و قرار نیست ده پونزده سال بعد، از این رو به اون رو بشی و یهدفعه تمام چیزای ناراحتکننده و تنشزا تموم بشن. در نهایت به طرز احمقانهای دوباره به تعریف موفقیت برمیگردیم؛ ولی همیشه باید دقت کنی که خطکش تعریفت رو کجا قرار میدی.