جو، وینی، مایک و کریس هراسان وارد اتاق میشوند و همه با هم شروع به حرف زدن میکنند. میخواهند داستان دلهره آوری را تعریف کنند که یکباره صدای جو از همه بلندتر میشود. چهار جمله را با استرس شدید بیان میکند و یکهو به لکنت میافتد. به زحمت دو جمله دیگر میگوید و در 0:32 با استرس به وینی پاس میدهد. وینی شمردهتر حرف میزند؛ اما جو امان نمیدهد و با استرس وسط حرفش میپرد. بعد کریس شروع به حرف زدن میکند و جو دوباره با "ایییی واااای!" کشیدۀ بلندی حرفش را قطع میکند. مایک با جیغ و ویغی شدید و استرسدار، سعی در ادامۀ تعریف ماجرا دارد که جو برای سومین با جیغی کشدار در 0:45 دوباره فرمان را در دست میگیرد.
وینی با دو فلم تأکید میکند که "جو راست میگه".
جو به همه میگوید "خفه شید!" (بذار بهت بگم خفه شو؟) و دوباره نفسنفسزنان با لکنت و اضطراب شدیدی از 0:49 شروع به تعریف ماجرا میکند.
از 1:06 وضعیت جو کمی بهتر میشود، نفسش کمی بالا میآید و جملاتش قابل فهمتر میشوند. وینی و بقیه هم کمی آرامتر و شمردهتر همراهیش میکنند.
در 1:23 جو دوباره یاد اصل قضیه میافتد و حجم افکار برای چندمین بار بهاش هجوم میآورند. همان جملات استرسآور اولی را تکرار میکند و در 1:27 میگوید: بابا، بابا، بابا، بابا، وضعم چرا اینجوریه؟ (یا حتی: بابا، بابا، بابا، بابا، ریدم توی این زندگی).
از 1:34 جو و مایک یکی در میان به هم میپرند. جو با حالتی که از استرس به استفراغ افتاده، کلمات نامفهومی به زبان میآورد. در جمله بعدی، مایک با جیغ و ویغ بهاش میگوید که یا دهانش را ببندد یا سعی کند درست حرف بزند. در جمله بعدی، جو با چشمهای ورقلمبیده به سمت مایک حملهور میشود و جیغی سرش میکشد. در جمله بعدی، وینی میپرد وسط و هر دو را به کنار هل میدهد و بهشان میگوید که جفتشان خفه شوند.
جو غش میکند و کف زمین میافتد. وینی بدو بدو لیوانی آب برایش میآورد. کمی به صورتش میزند، بعدش کله کچل جو را کج میکند و کمکش میکند که یک قلپ آب بنوشد. مایک و کریس هم آرام میشوند.
از 1:55، جو انگار تمام دلهرهها را فراموش کرده و به درستی لب به سخن میگشاید. داستانش را از اول تعریف میکند. انگار از ازدستدادن چیزی ناراحت است. یاد روزهای خوبی میافتد که هرگز تکرار نمیشوند.
در 2:29 وینی، کریس و مایک زیربغلش را میگیرند، از زمین بلندش میکنند و روی صندلی مینشانندش.
جو با شکایت از گذشتهاش میگوید. زمانی که لازم نبوده دربارۀ همهچیز فکر کند و تصمیم بگیرد. لازم نبوده همیشه تیکِ خوب بودن و صادق بودنش را بزند و اغلب اوقات در حال ثابت کردن خودش برای اطرافیان باشد. زمانی که میتوانسته راحت و بدون لکنت حرف بزند و با دوستانش ارتباط بگیرد، بدون اینکه نگران خطری از سویشان باشد. جو خودش را بالای پرتگاهی تصور میکند. پایین پرتگاهی جز مه غلیظ هیچ چیز نیست. رشتههایی شبیه به شکل ریشههای کت و کلفت درختی پیر، نگهش داشتهاند که آرام آرام آنقدر میبُردشان تا قطع شوند. آرام آرام فشار روی رشتههای باقیمانده بیشتر میشود. اگر نقطه تعادل را رد کند، چیزی نیست که نگهش دارد و همچون مسراشمیتهای قیقاجرونده، چشمبسته توی مِه فرو میرود.
وینی به نشانۀ تصدیق زیاد، بهشدت کلهاش را بالا پایین میبرد. پدرِ کیک، اسنر و سنجهای موجودش را در میآورد و به درستی روی تمام فراز و فرودهای داستان کوتاه جو تأکید میکند. حرصش از روی تریپلتهایی که چنگ میاندازند و چیزی را از حوالی معدۀ آدم بیرون میکشند، کاملاً مشخص است.
در 3:38 جو انگار یکهو جنّی میشود. با یادآوری و توصیف تمام این صحنه، با حال رعشه از روی صندلی میپرد و دوباره تکرار میکند: بابا، بابا، بابا، بابا، ریدم توی این زندگی. ولی انگار کافی نیست و حسش را به طور کامل بروز نمیدهد. بقیه را هم دعوت میکند. همه با صدای رسا تکرار میکنند: بابا، بابا، بابا، بابا، بابا، بابا، عــّن!
هر چهار نفر با حرص به شنونده خیره میشوند، چند ثانیه مکث میکنند و از اتاق بیرون میروند.
آهنگ واقعی این تصویرها (دوباره جهت تأکید): Jumpin’ Out
همه اینها در حالی به ذهنم رسید که مذبوحانه تلاش میکردم حالم از هر نوع آهنگ توی پلیلیست ناقصم به هم نخورد، خودم را گول بزنم که پنیکاتک درامیو هنوز تازه و جذاب است و تمام اتفاقات خودحفار را، منجمله وستمینستر، نادیده بگیرم.