-
آه ای غدد!
شنبه 9 مهر 1401 21:49
بلاگاسکای که انگار کلاً یه جزیره خودمختاره. انگار شهر در امن و امان است، آسوده بخوابید. قالیشویی زعفرانیه و تعمیر پرینتر هم که همواره در صدر وبلاگهای آپدیت شده هستن. ببخشید وسط این حال و اوضاع ولی چرا چنین واجاینا پوئمی با این ادبیات لجنمال باید تو وبلاگ نوشته بشه؟! تمریییین آخه؟!؟! لینک
-
با اینا این روزا [ی بالزی] رو سر میکنم
سهشنبه 5 مهر 1401 19:03
نمیدونم چمه که چاک دهنم باز شده و همش میلقه. :)) خلاف تمام کارها و برنامههایی که واسه خودم ریخته بودم که تو این تعطیلات انجام بدم، نشستم هاردمو شخم میزنم و آهنگ گوش میدم؛ بلکهم بتونم یهکم تمرکز کنم. ترکیب آهنگهایی که پیدا میکنم خیلی جالبه. یه لحظه از ذهنم گذشت که چیزایی رو گوش میدم، آپلود کنم شاید یه...
-
ما در جاده خوشحال نیستیم، آقای بریول.
یکشنبه 27 شهریور 1401 00:07
تماشای رقص کابلهای شکمدار کنار جاده جالب است. انگار سه چهار تا کابل به آرامی سقوط میکنند، آرایششان عوض میشود، دوباره اوج میگیرند تا به دکل بعدی برسند. بارها و بارها تکرار میشود و هر بار هم چیدمانی جدید دارند. کابلها در ترکیب با دشتهای نیمه سبز مطلقاً خالی و تصاویر تمام آدمهایی که به هر طریقی رفتهاند، حسی...
-
همچنان درگیری - مقدمه
جمعه 18 شهریور 1401 10:07
باشه تا بعد بهتر بنویسم. سنگینی مهمونیتون عین بیست و شیش اکتبر بود. همون شب چیزی حس نشد و انگار یه فیلم داشتیم نگاه میکردیم؛ ولی فرداش با صدای ممتد کار کردن مغز و رد شدن تمام تصاویر باقیمونده از اول زندگی شروع شده. هنوزم اگه سردت باشه، من کاپشن آدیداسمو میدم بهت. مهم نیست که بقیه فک میکنن لوسی.
-
کمبود خواب
سهشنبه 15 شهریور 1401 17:07
یک گره تورپیدویی به زیباترین شکل ممکن باز شد. بعضی مواقع درست است که گذشته را نباید هم زد و دستکاری کرد؛ اما گاهی هم با انگولکی ناخودآگاه، همهچیز زیباتر و شفافتر میشود. رانگسایدِ همیشه سنگینی که در عین خشانت، نسیم صبحگاهی لطیفی را همراه خمیردندان با خودش میآورد، دیگر سنگین نیست. هرچند که هنوز گنگ و مبهم بودن...
-
نبرد رگاو و آهنگها
دوشنبه 7 شهریور 1401 20:57
ترکیب عنمیاینساید و پیادهرو ضلع شرقی همیشه کار میکند؛ مخصوصاً اگر نزدیک غروب و هوا هم شبیه اوایل پاییز باشد. همان موقعهایی که همه چیز بعد از چندین ماه دوباره شروع میشد و من دائم در ذهنم نُه را با هفت جمع میکردم. همان موقعهایی که مشغول بهآبدادن تاجگلهای مجلسی متعدد بودم و نمیفهمیدم دارم چه کار میکنم. بعد از...
-
تلهپورت دردآور از جایی میان ابرها تا گوشه اتاق
دوشنبه 17 مرداد 1401 21:07
ویلیامز خودش اسطورهای بود؛ اما لابد انیستون فکر میکند که اوه، او کسی بود که سر من داد زد که جعبه دستمالکاغذی را بهاش بدهم. در حالی که میلیونها نفر حاضرند دست و پایشان را از دست بدهند تا او را از نزدیک ببینند و احتمالاً به تمام آن اکیپی که خودشان هم وزنههایی هستند، حسودی میکنند. پدر و دخترش هم در اسکالید مشکی...
-
رصدخانه کیتو
جمعه 14 مرداد 1401 16:21
طی یک حرکت انتحاری، تصمیم گرفتم متن معمای مورد نظر رو اینجا و بهطور موقتی منتشر کنم. ایده این تیپ معما پارسال همین موقعا به ذهنم رسید؛ در همون حالتی که باید به n تیکه مساوی تقسیم میشدم. نمیدونم چطوری تو اون وضعیت به ذهنم رسیده بوده. این یه نسخه دیگه از همون ایده پارساله، با کمی تغییر. قراره به دست یکی از معلمهای...
-
جناب پاپا، ما درگیریم و تنها.
پنجشنبه 30 تیر 1401 09:37
انگار فقط وقتش که برسد میفهمی چه باید بنویسی. در یک کره آسفالتی خیلی بزرگ معلقم. پوسته کُره دهها متر فاصله دارد و تصاویر و صداها عین فیلمهای کوتاه به پوسته کُره چسبیدهاند. تمام صداها و تصاویر خیلی گنگ و مبهماند؛ جز ترکیب ریف دمجینک و حرکت پالم/پام دست راستش که میوت میکند و از همه نزدیکتر و واضحتر است. اما وارد...
-
با من در جهنم قدم بزن
سهشنبه 24 خرداد 1401 22:48
یا "جوردیسون حیرتی - 2" . صدای یکی از فروشندهها میآمد که داد میزد "بنزین خالص فقطططط لیتری هزار تومن. آقایون خانوما جنس و کیفیت رو ببینید، مورد پسندتون بود تهیه کنین. کارت خوان هم موجوده." مردم خیلی عادی برخورد میکردند و حتی بعضی برای خرید بنزین عجله هم داشتنند. مردم بنزین را در بطری آب معدنی...
-
تمام بخشهای ممنوع و سیاه
یکشنبه 15 خرداد 1401 23:55
به وبلاگی برخوردم که ظریف، زیبا و تحریکآمیز بود و دوباره تمام تصاویر سیاه و سفید یک ورزشکار را زنده کرد. اما میتواند داستانی متفاوت، بیمار و بسیار کثیف هم داشته باشد. باتوری پس از سومین اتوی داغ و نگهداشتنش تا زمان تلف شدن زن بیچاره، به خدمتکارانش میگوید که اولاً پنجرههای بلند قدی سالن تاریک را باز کنند تا بوی...
-
دمجینک - پریستر و پسرک ماتحتی
جمعه 30 اردیبهشت 1401 21:46
خب خب. بیایید. گاهی جهت تلطیف فضا لازم است پستهای مفرح و مسخره هم داشته باشیم. چند روزی است که در فکر چیزی شبیه "جوردیسون حیرتی" هستم، اما هنوز سوژهای بهاندازهکافی مناسب نیافتهام. فلذا این بار با یک پست تحلیلی شبیه "بلکند دیترویت – آخرین شب قرن " با شما هستم. این پست حاوی الفاظی است که ممکن...
-
کاش هیفی ساکت میشد
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 17:03
پررنگترین تصویر، قطره آبی است از زیر گردنش میچکد و تا شکمش پایین میآید. تصویر خاکستری است. دوربین هیچ ابایی از ثبت تکتک جزییات ندارد. میتواند با یک برخورد فیزیکی دو طرفه منظوردار ادامه یابد، یا با حرکاتی آکروباتیک با نمایش تمام جزییاتی که به مغز هرکسی میرسد و فقط بیانش نمیکند، یا با همان امجی زردی که از اول...
-
ارتباط زورکی فالانکس
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 09:32
صحبت کردن دربارهاش مثل خالی کردن جوش چرکی است. اما همیشه هم فرصتی برای تخلیه جوش نیست. جز صدای باد هیچ صدای دیگری نیست. خورشید وسط آسمانی آبی میتابد و تصویرش هم روی آبی که روی نمکهای سفید بیانتها را گرفته منعکس میشود. منظرهای که میتوان تا آخر عمر بهاش خیره شد و به نشخوار انواع و اقسام فکرها پرداخت. دست کمی از...
-
امپتی شلِ بدون اینترکورس
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 15:28
همه درگیر سفارش نوشیدنی در کافه بودند. من حتی رغبت نکردم منو را نگاه کنم. همه داشتند از لذت ساندویچ خوردن و خوشمزگی بیش از حدش تعریف میکردند، ولی به نظر من نانی بیمزه بود که سعی داشتم به زور سس سیر و نوشابه فرویش دهم. همه از چسبیدن شویدپلو با کنسرو ماهی تن در حیرت بودند. به نظر من فقط غذایی بود که مجبور به خوردنش...
-
من همونم که پشت آهنگا قایم میشه
سهشنبه 16 فروردین 1401 19:34
وقتی از شدت نامتوازن بودن مواد شیمیایی مغزم مشغول بلعیدن احساسات عاطفی وحشتناکشدیدم در دوشنبه بودم، انگار فقط دو آهنگ جدیدالکشف هیتترین و جاستئهبولتاِوی از درونم خبر داشتند و اولی بیشتر. هنوز هم با شنیدن کورس آخر و اَوترو (؟)، یاد جملات پیشگویانۀ و غافلگیرکنندۀ کارولینز در فرودگاه میفتم. یاد عکسی که روی صندلی...
-
سین هشتم: سِپسیس
دوشنبه 8 فروردین 1401 11:50
یک: میدانستم به سرعت میگذرد. میدانستم تحمل کردن تنها کاری است که ازم بر میآید؛ حتی وقتی همه عصبیاند. وقتی پسر بزرگش داشت تعریف میکرد که بعد از جناب سرهنگ، او "محور" بوده و همه را دور هم جمع میکرده و بعد از آن اوضاع سخت میشود، فهمیدم که همه میدانند و دارند خودشان را آماده میکنند. همان پنجشنبهای که...
-
یکهای اسفند، یا "تاریخای اجرای تنشن کی بود؟"
یکشنبه 1 اسفند 1400 12:59
دوازده سال دیگه؟ واقعاً برام اهمیتی نداره قراره دوازده سال دیگه کجا باشم. تنها چیزی که میخوام، اینه که این مشکل حل بشه و من بتونم تمام احساساتمو بروز بدم، بدون اینکه اتفاق بدی بیفته. حتی کنکورم هم اصلاً هیچ اهمیتی نداره. من فقط میخوام حرفامو به کسی باید، بزنم. یا این مشکل حل میشه، یا من زیر همین بارون تلف میشم ....
-
آیا همت خودنویس الماسکاری شده کپلر مونبلان را میخرد؟
دوشنبه 18 بهمن 1400 16:24
قرار گرفتن عکسهای عمارت 12 میلیون دلاری همت، مکالمات دو عضو دیگر گروه بر سر ساختار ریفچارج، "شام خوردن" سرکار رمضون و پاپاهت، تصویر لبلانک در حال گوش کردن اومایگاد در کادیلاک اسکالید فرضیاش و ویدیوی سولوی کوتاه پورتنوی در اَزآیاَم، در تقابل با من که باید نگران پولی باشم که طباطبایی واریز کرده بابت...
-
حفرههای یخی
یکشنبه 19 دی 1400 19:35
انگار سعی دارم صفحات نازک و کاغذمانند یخ را به هم بچسبانم. بخشی از هر قطعهای را که برمیدارم، گرمای دستم آبش میکند، ناقص میشود و بعد از چسبیدن به بقیه قطعات، حفرههایی را در کل سازه درست میکند. یکیاش میشود اسپکت 740، یکیاش میشود ایده پادکست برای بچههای دانشگاه، یکیاش لابد میشود کادوی نوروزی، یک کت و کلفتش...
-
هفت اورآل، کاپ و آدمها
سهشنبه 20 مهر 1400 13:15
آنقدر، آنقدر همه چیز سنگین پیشرفته که سهبار سعی کردم بنویسم و هربار نشد.
-
آنور ماجرا و تقسیم شدن به n تکه مساوی
یکشنبه 21 شهریور 1400 20:53
فرصت رویایی و عمیق شدن مسائل پس از چرخاندن اولین چرخدنده ک.آ.ت مهیا نشد، آنقدر که همه چیز فشرده و عجیب بود. انگار آدم حواسش به همه چیز هست، ولی در عین حال بیشتر تمرکزش هم روی این است که رفتار درستی انجام بدهد. چیزی شبیه سیستم تعلیق ماشین که تمام تلاشش ساکن نگهداشتن اتاق است. صبح پیش از امتحان، رفتند پیشش که تولدش را...
-
باطری
چهارشنبه 16 تیر 1400 21:51
انگار نیمهشبی پاییزی وسط بیابان ایستاده باشیم. احتمالاً فقط دنبال جایی میگردیم که لااقل سوز کمتری بیاید. لااقل بتوانیم فکر کنیم که چرا آنجاییم و آیا اصولاً باید به فکر نجات باشیم یا همانجا بمانیم و سعی در دوام آوردن داشته باشیم. فرار / نجات، توان و اراده میخواهد و خب چه کاری است که در سوز و سرما به چنین چیزی فکر...
-
بهجای بحث درباره شکوهمند بودن لحظه آزاد شدن زندانی، بگذارید لحظه رسیدن کانکلین
چهارشنبه 9 تیر 1400 10:45
میدانم که هرکسی بدبختی خودش را دارد و شاید زندگی خیلیها بدتر باشد. مثلاً گاهی به زندگی همین نفر روبهروییم فکر میکنم و خودم را جایش میگذارم؛ میبینم تحملش را هم ندارم و در مغزم نمیگنجد که بخواهم این همه مسئولیتپذیر باشم. هرچند استثناً خودم را خیلی پایینتر نمیبینم، اما گاهی یک آه حسرتباری ریزی میکشم. شکی در...
-
هایپرگرافی، هپروت و تمام کارهای اشتباه
شنبه 5 تیر 1400 16:23
چیزهای جالبی درباره هایپرگرافی پیدا کردهام و کمکم دارم مطمئن میشوم که دارمش. البته شاید هم چون مجرای ساز و ماز و موسیقی را فعلاً بستهام، از جای دیگر دارد بیرون میزند و شاید دوباره تعدیل شود. از خیلی وقت پیش باید شروع به نوشتن کنم. از آنجایی که به تعریف "موفقیت" فکر میکردم و از این فلسفهجات خزعبل....
-
اگه نیستن کجا هستن؟
سهشنبه 26 اسفند 1399 22:46
یکی از چیزهایی که همیشه من را به فکر وامیداشته و عمیق و رقیقم میکرده، فکر کردن دربارۀ "چیزهایی که دیگه نیستن" بوده است. شاید همین ارتباط شدید با گذشته و خاطرات باشد که نمیگذارد رو به جلو حرکت کنم و همیشه یک حال کرختی و انفعال در مقابل انواع تغییرات داشته باشم. مثلاً خیالپردازی دربارۀ عکس دانشآموزانی که...
-
ک.آ.ت استیکهای جفت را جدا میکند
یکشنبه 19 بهمن 1399 22:25
پیش از امتحان ماشینافزار هم حالتی مشابه پیش آمد: حملۀ یکبارۀ افکار عجیب از آیندهای که هیچ چیزش معلوم نبود. ترس از اینکه باید از حالتی به حالت دیگر تغییر پیدا کنم و جور دیگری با مسائل برخورد کنم، فراتر از قدرت هضمم بود. الان من در آیندۀ آن زمانم. چیزهای ترسناک بسیارند؛ اما جورِ بهتری بلد نبودم این مسیر را طی کنم. مغز...
-
زنگوله زیر پتوی برفی
سهشنبه 30 دی 1399 23:09
سایموثوآ بیوقفه بهطرف زنگوله حمله میکرد و پسرک هر بار جا خالی میداد. سایموثوآ با چنان شدتی گردنش را دراز کرد که زیر دستش زد و زنگوله پرت شد؛ در حالی که مخلوطی از سابراکادابرا، تیلدیاِند و آهنگهای مبهم و غیرقابل تشخیص دیگر پخش میشد. همه چیز اسلوموشن شد: سایموثوآ که در تلاش برای بلعیدن زنگوله در یک سانتی دهانش...
-
سیتیصدوپنجاهودو، آلاسپورت و لیلیپوت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 11:23
میگوید انگار پشت قرنها جا ماندی. بله، دقیقاً همینطور است. گفت "این راهی که پا توش گذاشتی، آخرش مرگه" و به طرز ترسناکی مشکلی با این بخش ندارم. مسخره است که بخواهم باور کنم بیشترش بهخاطر همان سیتیِ کوفتی است؛ ولی اینکه انقدر از ته دل آرزوی نقص عضو یا بدبختی برای h b 2030 (که اگر خودِ گیجش لو نمیداد عمراً...
-
آرتورک سامکایندآومانستر با عربدۀ متیو سندرز در گادهیتسآس لایو: عنمی اینساید
دوشنبه 19 اسفند 1398 21:21
یک سایموثوآاگزیگوآی بزرگ و سیاهرنگ، به جای دهان، از جمجمهاش بیرون زده بود. همه چیز را میبلعید و فقط تفالهاش را برای مغز نیمهجانش میانداخت. با هر چیزی که میبلعید، اندازهش بزرگتر و قدرتش بیشتر میشد. هوا تاریک است. زمین، از برف سفید و دستنخوردهای پوشیده شده است. چیزی شبیه آهنگ کریسمس هایلی وستنرا یا...