همچنان درگیری - مقدمه

باشه تا بعد بهتر بنویسم.

سنگینی مهمونیتون عین بیست و شیش اکتبر بود. همون شب چیزی حس نشد و انگار یه فیلم داشتیم نگاه می‌کردیم؛ ولی فرداش با صدای ممتد کار کردن مغز و رد شدن تمام تصاویر باقیمونده از اول زندگی شروع شده.

هنوزم اگه سردت باشه، من کاپشن آدیداسمو می‌دم بهت. مهم نیست که بقیه فک می‌کنن لوسی.

نظرات 2 + ارسال نظر
Morgana شنبه 16 مهر 1401 ساعت 19:42

به به. چقدر قشنگ :)
این اولین باریه که بخشِ مهربون و رقیق‌القلب و جالب توجه‌ت(!) رو دیدم (خوندم). :))

مبارک و این‌ها

کوفت؟ :))
مبارک چی‌چی؟

کیانا سه‌شنبه 22 شهریور 1401 ساعت 23:04 https://kafyealefnounalef.blogsky.com/

سلام. امیدوارم خوب باشی. مدت‌هاست می‌خوام بیام ازت تشکر کنم که می‌خونی‌م و کاهلی می‌کنم یا فراموشم می‌شه. خیلی ممنونم. حس خوبیه، شبیه مراقبته. بیشتر می‌رسم خدمتت، به محض اینکه خوب‌تر بودم.

سلام
راستش فکر نمی‌کردم اصلاً اینجا بیای. جداً خوشحال شدم و امیدوارم که همه‌چیز زودِزود بهتر بشه.
خدمت از ماست اصلاً.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد