باشه تا بعد بهتر بنویسم.
سنگینی مهمونیتون عین بیست و شیش اکتبر بود. همون شب چیزی حس نشد و انگار یه فیلم داشتیم نگاه میکردیم؛ ولی فرداش با صدای ممتد کار کردن مغز و رد شدن تمام تصاویر باقیمونده از اول زندگی شروع شده.
هنوزم اگه سردت باشه، من کاپشن آدیداسمو میدم بهت. مهم نیست که بقیه فک میکنن لوسی.
به به. چقدر قشنگ :)
این اولین باریه که بخشِ مهربون و رقیقالقلب و جالب توجهت(!) رو دیدم (خوندم). :))
مبارک و اینها
کوفت؟ :))
مبارک چیچی؟
سلام. امیدوارم خوب باشی. مدتهاست میخوام بیام ازت تشکر کنم که میخونیم و کاهلی میکنم یا فراموشم میشه. خیلی ممنونم. حس خوبیه، شبیه مراقبته. بیشتر میرسم خدمتت، به محض اینکه خوبتر بودم.
سلام
راستش فکر نمیکردم اصلاً اینجا بیای. جداً خوشحال شدم و امیدوارم که همهچیز زودِزود بهتر بشه.
خدمت از ماست اصلاً.