ارتباطش با واقعیت قطع شده و فکر میکند که فقط لایق قربان صدقه رفتن است. در دنیای وسواسهایش غرق میشود و بدون هیچ توجیهی چهار نوشتافزار را در جعبه پایلوت میچپاند و در چمدان میگذارد. سر و ته جزر و مد را با دبل استروک رول هم میآورد و هیچ چیز جدیدی از مغزش بیرون نمیریزد. سیلور پروفشنال گییر را به دلیل نامعلومی جوهر نمیکند. از تلاش خستگی ناپذیر برای بیرون کشیدن یک کلمه یا اَکت مناسب از طرف مقابل، لذت میبرد. بارها و بارها صحنه ویدیوی فرانتیک در ذهنش مرور میشود، ولی باز هم به همان کارها ادامه میدهد. لزج و جنینی، به گوشه دیوار بونکر میخزد و مطلقاً هیچ کاری انجام نمیدهد. هنوز مانده تا این بخشش را نشان بدهد.