میدونم که تِم آهنگ خیلی متفاوته و اصلاً داستانِ قصه یه چیز دیگهست. ولی خودِ آهنگ همیشه یه حس اندوه سردی آمیخته با نگرانی برام داشته. در حال حاضر هم کاری به این ندارم که للوید وِبِر دزد بوده یا چی. ولی در شرایط فعلی که از قضا اشکم هم دم مشکمه، ویدیوی این اجرا نفرت و غم سنگینی رو آپدیت میکنه. با نگاه کردن به قیافهها و یادآوری حسی که بعد از هر تشویق داشتیم، گریهم میگیره.
Tehran Choir Ensemble - The Phantom of the Opera
بغل دستیم سرطان گرفت و فوت کرد، یکیمونو قبلترها گرفتن که زندگی خودش و همسرش پاشید، تعداد قابل توجهی از بچهها رفتن، یکی دیگه به خاطر جهش ناگهانی نرخ تبدیل ارز نتونست پولی برای رفتنش جور کنه، یکی هم میخواست بره که تو هوا کشتنش و خلاصه به هر روشی که بود، گروه پاشید.
این اجرا زیبا نیست؟ چرا برای دوام چیزای زیبا هیچوقت تلاش نمیکنید؟ چرا همه چیز رو میپاشونید؟
سختترین حسها و خاطرهها اونهاییان که وصل میشن به یک وسیلهای آهنگی چیزی که در دنیای مادی وجود دارن.
بنابراین حتی با بیربطترین چیز مثل رنگ بنفش پوست شکلات هوبی، یهو میشه پرت شد ته یه چاه عمیق نامرئی که هیچکس نمیتونه نجاتت بده.
میفهمم. حست رو میفهمم. دلم میخواد برم گلوشونو جر بدم که به هر طریق باعث و بانی درد و رنجی شدن ولی نمیتونم.
تنها خیالی که میتونم بهش امیدوار باشم اینه که در یک دنیای دیگه، آدمها میتونن خاطرات خوبشون رو فریز کنن. بعد با انتخاب یه دکمه، توسط اون خاطره بلعیده بشن و دوباره زندگیش کنن.
یکی تو یه فیلمی میگفت حافظه بویایی از همه دیرتر پاک میشه. من تو دلم گفتم گو نخور؛ نمیدونی آهنگ چه بلایی ممکنه سر آدم بیاره.
دنیای خیلی قشنگی میشه اونطوری. منم هی این ویدیوئه رو نگاه میکنم و سعی میکنم پرت شم تو اون زمان! :))
همه چیز لبه های برنده دارد این روز ها… انگار چشم ها منتظرند… هزاربار برای این بخت ببارند…
همهچیز، دقیقاً همهچیز.
باید برم دنبالش دوباره!
خواننده تو بساطت داشتی خبر بده! :)))
چشم :))
پوووووفففف
اعصابم ریخت به هم.
هم از داستان غمانگیز این گروه. هم از اینکه منم این آهنگ رو با یکی از دوستام خوندم و ضبط کردیم که خیلی وقته ازش بیخبرم و دلم براش تنگ شد یهو. سگ تو این زندگی.
اوه
قرار نبود انقدر تبعات داشته باشه.
بخونین، درست ضبطش کنین منتشر کنین لااقل. حیفه ها!