بیلی عربدههای آرامشبخشی میکشد و این همیشه زنگ خطر بوده است؛ عین دیسایپلی که لذتبخش شود. عین خالی کردن کارتریجها، اینبار احتمالاً پلازیر و پرپی. بیلی عربده میکشد و من در جواب "چیشده" مربوط به متن کورس آخر فوتپرینت، میگویم فقط یک آهنگ دیگر است و هیچ نشده. ولی عمیقاً بهاش اعتقاد دارم. همه انگار غش و ضعف میکنند، ولی موقع استیج دایو جاخالی میدهند. عین دویی فین.
به کجا؟ به هیچ جا. به هر جا. هیچ اهمیتی ندارد. به اولین جایی که گرفت. مهم هم نیست که جای درستی گیر میکند یا نه.
نه نه. اصلا طعمه چی چیه؟
قلاب تو دستت رو تکون بده عمو ببینه.
+ وای موری جون تو رو قرآن هر وقت برگشتی به سری اول و اگر اون کامنت من رو از کوراکوآ پیدا کردی، بیا لینک پست رو بذار اینجا یه مقدار خنده کنیم.
*تکون تکون*
+منم مشتاقم. مرسی. :))
تکتم که بُمبشو اومد انداخت رفت.
پس بذ منم یکم کِرم بریزم که، اصلا از کجا معلوم که عملکرد کلی فرایند با قلاب و اینها صورت میگیره؟ مشخصا وقتی میگی به هر چی، گوز، فلان، ینی برات اهمیت خاصی نداره که قلابت به کجا گیر کنه پس ینی چیزای خوبی در گذشته از طریق قلاب و اینا بدست نیومده پس ممکنه احتمالا اصن این مدلی پیش نمیره قضیه.
دل بزن به خودِ آب به نظرم. ینی با دیدِ اوه من قلاب دارم تو طعمه منی نرو تو داستان. یا غرق میشی یا شنا میکُنی یا اون زیر آبشش درمیاری دیگه. از این حالات خارج نیست.
بله ساقی هستم خودمم از این جنس بردم الان امیدوارم آبششهای قشنگمو ببینی گوشه کنار گردنم :)))
بعدشم، دویی فین آخه؟ :))))
+ من والا دلم میخواد برگردم از همون اولِ اول انس با نجوم رو بخونم که قشنگ انس بگیرم دیگه :دی، چون حس میکنم فراموشم شده یک مقدار.
حالا ولی استاد، یک سوال. اینها به هم پیوسته هستن؟ یا نه؟ ینی میشه یک رو نخوند آمّا دو رو خوند و فهمید؟
همون اول هم بمبشو انداخت. :)))
ببین آدم برای اینکه یه چیزی به دست بیاره احتمالاً قلاب میندازه. بعد تو باید قلابتو جای درستی بندازی که چیزی رو که به دست میاری، نزدیک به خواستهت باشه لااقل.
ولی وقتی میبینی جای درسته نیست، دیگه ول میکنی قلابو. یا به هیچی گیر نمیکنه، یا به یه سری چیز اشتباه گیر میکنه که فایدهای هم نداره در نهایت.
آبششات خیلی زیباست. منم درمیارم ایشالا. :)))
تو چرا همه رو میشناسی؟ :))))
+حالا ما تموم کردیم شروع کردین به خوندن؟ الله اکبر. :)) اون اولیا رو با احتیاط باید بخونی، چون یه مقدار اشتباهات ریز ممکنه داشته باشه.
در ادامه هم نیستن. هرجا لازم بوده سعی کردم لینک بدم به قبلیا. میتونی قسمت اول فصل دومو بخونی که یه یادآوری از قبلیاست.
ولی عوضش به این فکر کن که یه قلاب تو دستت داری تا ولش کنی تو هوا که شاید حالا به یه جایی هم گیر کنه. و این احتمالا یعنی از مرحلهی طعمه بودن گذر کردی
+ من هنوز دنبال یه فرصت میگردم برم سراغ اون فصل دوم انسبانجومدرخانه.
چه تعبیر جالب و پیچیدهای کردی. فکر کنم پیچیدهتر از حالت قبلش شد و حالا الان نمیدونم طعمه هستم یا نه. :))
+ خیلی ارزشمند و خوشحالکنندهست واقعاً. مرسی مرسی.