-
کاش هیفی ساکت میشد
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 17:03
پررنگترین تصویر، قطره آبی است از زیر گردنش میچکد و تا شکمش پایین میآید. تصویر خاکستری است. دوربین هیچ ابایی از ثبت تکتک جزییات ندارد. میتواند با یک برخورد فیزیکی دو طرفه منظوردار ادامه یابد، یا با حرکاتی آکروباتیک با نمایش تمام جزییاتی که به مغز هرکسی میرسد و فقط بیانش نمیکند، یا با همان امجی زردی که از اول...
-
ارتباط زورکی فالانکس
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 09:32
صحبت کردن دربارهاش مثل خالی کردن جوش چرکی است. اما همیشه هم فرصتی برای تخلیه جوش نیست. جز صدای باد هیچ صدای دیگری نیست. خورشید وسط آسمانی آبی میتابد و تصویرش هم روی آبی که روی نمکهای سفید بیانتها را گرفته منعکس میشود. منظرهای که میتوان تا آخر عمر بهاش خیره شد و به نشخوار انواع و اقسام فکرها پرداخت. دست کمی از...
-
امپتی شلِ بدون اینترکورس
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 15:28
همه درگیر سفارش نوشیدنی در کافه بودند. من حتی رغبت نکردم منو را نگاه کنم. همه داشتند از لذت ساندویچ خوردن و خوشمزگی بیش از حدش تعریف میکردند، ولی به نظر من نانی بیمزه بود که سعی داشتم به زور سس سیر و نوشابه فرویش دهم. همه از چسبیدن شویدپلو با کنسرو ماهی تن در حیرت بودند. به نظر من فقط غذایی بود که مجبور به خوردنش...
-
من همونم که پشت آهنگا قایم میشه
سهشنبه 16 فروردین 1401 19:34
وقتی از شدت نامتوازن بودن مواد شیمیایی مغزم مشغول بلعیدن احساسات عاطفی وحشتناکشدیدم در دوشنبه بودم، انگار فقط دو آهنگ جدیدالکشف هیتترین و جاستئهبولتاِوی از درونم خبر داشتند و اولی بیشتر. هنوز هم با شنیدن کورس آخر و اَوترو (؟)، یاد جملات پیشگویانۀ و غافلگیرکنندۀ کارولینز در فرودگاه میفتم. یاد عکسی که روی صندلی...
-
سین هشتم: سِپسیس
دوشنبه 8 فروردین 1401 11:50
یک: میدانستم به سرعت میگذرد. میدانستم تحمل کردن تنها کاری است که ازم بر میآید؛ حتی وقتی همه عصبیاند. وقتی پسر بزرگش داشت تعریف میکرد که بعد از جناب سرهنگ، او "محور" بوده و همه را دور هم جمع میکرده و بعد از آن اوضاع سخت میشود، فهمیدم که همه میدانند و دارند خودشان را آماده میکنند. همان پنجشنبهای که...
-
یکهای اسفند، یا "تاریخای اجرای تنشن کی بود؟"
یکشنبه 1 اسفند 1400 12:59
دوازده سال دیگه؟ واقعاً برام اهمیتی نداره قراره دوازده سال دیگه کجا باشم. تنها چیزی که میخوام، اینه که این مشکل حل بشه و من بتونم تمام احساساتمو بروز بدم، بدون اینکه اتفاق بدی بیفته. حتی کنکورم هم اصلاً هیچ اهمیتی نداره. من فقط میخوام حرفامو به کسی باید، بزنم. یا این مشکل حل میشه، یا من زیر همین بارون تلف میشم ....
-
آیا همت خودنویس الماسکاری شده کپلر مونبلان را میخرد؟
دوشنبه 18 بهمن 1400 16:24
قرار گرفتن عکسهای عمارت 12 میلیون دلاری همت، مکالمات دو عضو دیگر گروه بر سر ساختار ریفچارج، "شام خوردن" سرکار رمضون و پاپاهت، تصویر لبلانک در حال گوش کردن اومایگاد در کادیلاک اسکالید فرضیاش و ویدیوی سولوی کوتاه پورتنوی در اَزآیاَم، در تقابل با من که باید نگران پولی باشم که طباطبایی واریز کرده بابت...
-
حفرههای یخی
یکشنبه 19 دی 1400 19:35
انگار سعی دارم صفحات نازک و کاغذمانند یخ را به هم بچسبانم. بخشی از هر قطعهای را که برمیدارم، گرمای دستم آبش میکند، ناقص میشود و بعد از چسبیدن به بقیه قطعات، حفرههایی را در کل سازه درست میکند. یکیاش میشود اسپکت 740، یکیاش میشود ایده پادکست برای بچههای دانشگاه، یکیاش لابد میشود کادوی نوروزی، یک کت و کلفتش...
-
هفت اورآل، کاپ و آدمها
سهشنبه 20 مهر 1400 13:15
آنقدر، آنقدر همه چیز سنگین پیشرفته که سهبار سعی کردم بنویسم و هربار نشد.
-
آنور ماجرا و تقسیم شدن به n تکه مساوی
یکشنبه 21 شهریور 1400 20:53
فرصت رویایی و عمیق شدن مسائل پس از چرخاندن اولین چرخدنده ک.آ.ت مهیا نشد، آنقدر که همه چیز فشرده و عجیب بود. انگار آدم حواسش به همه چیز هست، ولی در عین حال بیشتر تمرکزش هم روی این است که رفتار درستی انجام بدهد. چیزی شبیه سیستم تعلیق ماشین که تمام تلاشش ساکن نگهداشتن اتاق است. صبح پیش از امتحان، رفتند پیشش که تولدش را...
-
باطری
چهارشنبه 16 تیر 1400 21:51
انگار نیمهشبی پاییزی وسط بیابان ایستاده باشیم. احتمالاً فقط دنبال جایی میگردیم که لااقل سوز کمتری بیاید. لااقل بتوانیم فکر کنیم که چرا آنجاییم و آیا اصولاً باید به فکر نجات باشیم یا همانجا بمانیم و سعی در دوام آوردن داشته باشیم. فرار / نجات، توان و اراده میخواهد و خب چه کاری است که در سوز و سرما به چنین چیزی فکر...
-
بهجای بحث درباره شکوهمند بودن لحظه آزاد شدن زندانی، بگذارید لحظه رسیدن کانکلین
چهارشنبه 9 تیر 1400 10:45
میدانم که هرکسی بدبختی خودش را دارد و شاید زندگی خیلیها بدتر باشد. مثلاً گاهی به زندگی همین نفر روبهروییم فکر میکنم و خودم را جایش میگذارم؛ میبینم تحملش را هم ندارم و در مغزم نمیگنجد که بخواهم این همه مسئولیتپذیر باشم. هرچند استثناً خودم را خیلی پایینتر نمیبینم، اما گاهی یک آه حسرتباری ریزی میکشم. شکی در...
-
هایپرگرافی، هپروت و تمام کارهای اشتباه
شنبه 5 تیر 1400 16:23
چیزهای جالبی درباره هایپرگرافی پیدا کردهام و کمکم دارم مطمئن میشوم که دارمش. البته شاید هم چون مجرای ساز و ماز و موسیقی را فعلاً بستهام، از جای دیگر دارد بیرون میزند و شاید دوباره تعدیل شود. از خیلی وقت پیش باید شروع به نوشتن کنم. از آنجایی که به تعریف "موفقیت" فکر میکردم و از این فلسفهجات خزعبل....
-
اگه نیستن کجا هستن؟
سهشنبه 26 اسفند 1399 22:46
یکی از چیزهایی که همیشه من را به فکر وامیداشته و عمیق و رقیقم میکرده، فکر کردن دربارۀ "چیزهایی که دیگه نیستن" بوده است. شاید همین ارتباط شدید با گذشته و خاطرات باشد که نمیگذارد رو به جلو حرکت کنم و همیشه یک حال کرختی و انفعال در مقابل انواع تغییرات داشته باشم. مثلاً خیالپردازی دربارۀ عکس دانشآموزانی که...
-
ک.آ.ت استیکهای جفت را جدا میکند
یکشنبه 19 بهمن 1399 22:25
پیش از امتحان ماشینافزار هم حالتی مشابه پیش آمد: حملۀ یکبارۀ افکار عجیب از آیندهای که هیچ چیزش معلوم نبود. ترس از اینکه باید از حالتی به حالت دیگر تغییر پیدا کنم و جور دیگری با مسائل برخورد کنم، فراتر از قدرت هضمم بود. الان من در آیندۀ آن زمانم. چیزهای ترسناک بسیارند؛ اما جورِ بهتری بلد نبودم این مسیر را طی کنم. مغز...
-
زنگوله زیر پتوی برفی
سهشنبه 30 دی 1399 23:09
سایموثوآ بیوقفه بهطرف زنگوله حمله میکرد و پسرک هر بار جا خالی میداد. سایموثوآ با چنان شدتی گردنش را دراز کرد که زیر دستش زد و زنگوله پرت شد؛ در حالی که مخلوطی از سابراکادابرا، تیلدیاِند و آهنگهای مبهم و غیرقابل تشخیص دیگر پخش میشد. همه چیز اسلوموشن شد: سایموثوآ که در تلاش برای بلعیدن زنگوله در یک سانتی دهانش...
-
سیتیصدوپنجاهودو، آلاسپورت و لیلیپوت
پنجشنبه 27 شهریور 1399 11:23
میگوید انگار پشت قرنها جا ماندی. بله، دقیقاً همینطور است. گفت "این راهی که پا توش گذاشتی، آخرش مرگه" و به طرز ترسناکی مشکلی با این بخش ندارم. مسخره است که بخواهم باور کنم بیشترش بهخاطر همان سیتیِ کوفتی است؛ ولی اینکه انقدر از ته دل آرزوی نقص عضو یا بدبختی برای h b 2030 (که اگر خودِ گیجش لو نمیداد عمراً...
-
آرتورک سامکایندآومانستر با عربدۀ متیو سندرز در گادهیتسآس لایو: عنمی اینساید
دوشنبه 19 اسفند 1398 21:21
یک سایموثوآاگزیگوآی بزرگ و سیاهرنگ، به جای دهان، از جمجمهاش بیرون زده بود. همه چیز را میبلعید و فقط تفالهاش را برای مغز نیمهجانش میانداخت. با هر چیزی که میبلعید، اندازهش بزرگتر و قدرتش بیشتر میشد. هوا تاریک است. زمین، از برف سفید و دستنخوردهای پوشیده شده است. چیزی شبیه آهنگ کریسمس هایلی وستنرا یا...
-
اینفرنالهوندز
پنجشنبه 8 اسفند 1398 22:56
دوباره با خودم تکرار میکنم که انگار یک آدم خیلی چاق پشت ساز بوده و از صدایی که در اینفرنالهوندز میدهم، کمی کیف میکنم. صدای بابک هست که "اوه!" جیغ مانندی را میکشد و یک نفر دیگر که میگوید "خسته نباشید، خسته نباشید" و احتمالا صدای خودم است. تصاویر تمرین آن روز در استودیوی گورگن و آدیشن کهتمیان...
-
از بین ام چهلوسه و ام چهلوپنج نگاهمان میکند
سهشنبه 21 آبان 1398 12:56
از دردناکترین اعماق وجودش حرف میزند. دارد یک سال میشود که یکی از آدمهای بسیار نزدیک و عزیزش را از دست داده و از همهطرف همهچیز را باید تحمل کند، نادیدهگرفتهشدنش را ندید بگیرد، خم به ابرو نیاورد و فقط پیش برود.دیدن تمام اینها بهقدری عذابآور است که فقط میشود به سوکت سیم گوشی تلفن زل زد. صدایی که از پس مغزم با...
-
مهدیسرخ
پنجشنبه 31 مرداد 1398 12:45
بدترین یادگاریای که از یه نفر میتونه بمونه، اینه که تو وجود خودت باشه. حالا من موندم، خال سمت راست صورتم و سفیدی وسط موهام.
-
سابراکادابرا و یک سری چیزهای مهآلود دیگر
شنبه 19 مرداد 1398 22:05
شاید جرقهی بیربط دیشب بود که بلخره جرأت دوباره نوشتن بهم داد. بگذارید اول همین جرقهی بیربط را توضیح بدهم. طبق معمول اوقات هایپری، مشغول تماشای فرورفتن آهنگهای مختلف در اقصی نقاطم بودم. دمج را به عنوان آخرین آهنگ سرچ و اولین ویدیوی پیشنهادی یوتیوب را کلیک کردم. از سوتی موتیها و نمکبازیهای اولش که بگذریم، به...
-
گندهها هم فِروِل تور میگذارند برای کارهایی که خیلی وقت پیش باید انجام میدادند
جمعه 17 خرداد 1398 21:00
دایرۀ کارهای قابل انجام – حتا مثلن تعامل با غفوریِ ستاره- محدود و محدودتر میشود و به قول نیما جی که میگفت موزیک سنگین را اینجا خیلی راحتتر میشود گوش داد و هضم کرد، فرکانس اکسترممهایی که با دیسایپل یا نعرههای بیلی قابل گذر هستند، دارد بیشتر میشود. وقتهایی هم در این اکسترممها هست که آدم در جنینیترین، ظریفترین...
-
از همه دور باید شد
جمعه 3 خرداد 1398 06:38
از صدای کارکردن مغزم از خواب پریدهام. چنان با سرعت وحشتناکی دارد کار میکند که یاد دوران تحصیلم میفتم که مشقهایم را میگذاشتم کله سحر انجام بدهم. از آن موقع تا حالا پیش نیامده بود که خواب قطع شدهام را ادامه ندهم. فایل صوتی آیایتیجی کار کرد و علاوه بر کامنتهای خیلی خیلی خفن، خوشحالکننده و انرژی آور، دوستی...
-
cold start
جمعه 6 اردیبهشت 1398 00:11
یکهو تصمیم به نوشتن گرفتم. باید از دقت کردن به انحنای راید بیست اینچی بنویسم که چند وقتی است در نور روز میبینمش و بهنظرم به شدت جذاب است. اما اگر نیک بنگرید، همین که در نور روز دیده میشود، خودش میتواند مایه خفت و بدبختی باشد. از آن جهت که کار درست آن است که آدم سیزده ساعت بیرون باشد، جنازه شود و قضایای اچاسای...
-
حالا میفهمید کوئنچینگ چهکار میکند
سهشنبه 21 اسفند 1397 17:37
انگار راه میرفت و پشت سرش مین میانداخت، عین داونتاونران. به پشت سرش نگاه کرد؛ حالا تکههای بقیهی منفجر شده، بیشتر از تکههای جدا شده از خودش بود. همهشان یا آتش گرفته بودند، یا با اسید سوخته بودند، یا با مسلسل آبکش شده بودند. جسدها آنقدر لِه بودند که نمیتوانست تشخیص بدهد کدامهایشان آگاهانه از بین رفتهاند و...
-
با این تفاوت که لاک سرپرست اجرا یا همچین چیزی بوده
شنبه 11 اسفند 1397 01:20
احتمالن بهجای ایکس فایو، با یک سیلورادو یا اف سیصد و پنجاه باید بروم پیش دسته گل عزیزم. شاید هم عین الان نشسته باشم پشت مانیتور و با بلاهت هرچه تمامتر زل زده باشم به قلهها و درههای فبفیلترکه در فرکانسهای مختلف جابهجا میشوند و تویینهای افلیجواری را که هر چهارپایی تمیزتر اجرایشان میکند، تمیز و شفاف نشان...
-
پلاسما، کرامپلزون، دیاگرام تعادلی
جمعه 26 بهمن 1397 23:54
بهجای صحنۀ درَگ و ورود از روبهروی یک پاژن کرم/سفید یا یک امجیتیری زرد به کادر، یک چیزی شبیه پلاسمای سیاه رنگ بیرون میزند. از یک سوراخ نامعلوم که هیچ محیطی نمیشود برایش متصور شد. پلاسمای سیاه رنگ فقط بیرون میپاشد و فقط گند و کثافت را منتقل میکند. لجنهایی که از شدت ماندن سیاه شده و قاعدتن باید بعدش همه چیز تمیز...
-
هیولای وی دوازده سدره
شنبه 20 بهمن 1397 01:12
هیولای سیاه وحشتناک سدره سازه که آهنگ سا را زمزمه میکرد، از پشت نزدیکتر و بزرگتر میشد. قلابی در دست لزج و خنجرمانندش داشت که باید توی سق دهانش فرو میکرد، میکشید تا از مغرش بیرون بزند، بعدش هم گردن شکستهاش را بکَند و پرت کند آنطرف. مارتنز رو برمیگرداند و به سمت جیپش میرود. یکهو انگار سرتیپ فرخی فهمیده باشد که...
-
سیاه نشده؛ سیم پیچی شده.
جمعه 12 بهمن 1397 17:12
قرار بود عنش را در نیاورم. ولی نمیتوانم. از هیجانات اکستازی آو گلد صرف نظر میکنیم. بله، واقعن وقتی روی استیج ظاهر میشوند همینقدر جیغ و داد و پارگی دارد. دو ثانیه قبل از فلَم اولریک، 2:48، صدای ضعیفی (که در واقعیت چندان هم ضعیف نیست و معلوم است که بعدن در میکس حذف شده) از گوشی چپ میآید. اولریک فلَم را روی اسنر...