حفره‌های یخی

انگار سعی دارم صفحات نازک و کاغذمانند یخ را به هم بچسبانم. بخشی از هر قطعه‌ای را که برمی‌دارم، گرمای دستم آبش می‌کند، ناقص می‌شود و بعد از چسبیدن به بقیه قطعات، حفره‌هایی را در کل سازه درست می‌کند. یکی‌اش می‌شود اسپکت 740، یکی‌اش می‌شود ایده پادکست برای بچه‌های دانشگاه، یکی‌اش لابد می‌شود کادوی نوروزی، یک کت و کلفتش هم می‌شود سر کار و هر چه که هست.

استفاده از ابزار هم برای بلند کردن قطعات یخ فایده ندارد، چون ابزارهایم بیش از حد زمختند و فرق زیادی با گرمای دست ندارند؛ به هر حال یخ‌ها را ناقص می‌کنند.

وقتی واقعیت هولناکی مثل ازدواج رفیق 22 ساله آدم جلویش قرار می‌گیرد، انگار سوز و سرما از تمام حفره‌ها می‌وزد و برای nامین بار همه چیز با هم ترکیب می‌شود. هرچقدر هم دکتر بگوید که نوک قطره اشک مصنوعی‌ات احتمالاً آلوده بوده، من خودم می‌دانم که داکریوآدِنیت احتمالی‌ام نتیجه فشار بیش از حد به غدد اشکی‌ام  در شب قبل از نیم‌سفر حوض سلطان بوده است.

چیزهای خیلی خیلی بیشتری برای نوشتن هست، ولی همه‌چیز آنقدر سریع پیش می‌رود که فقط نشسته‌ام و تماشا می‌کنم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
Morgana یکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت 19:25

اولا که، می‌گفتید گُل بارون کنیم قدوم مبارک‌تون رو استاد. حقیقتا که منت گذاشتید تشریف اوردید به وبلاگ خودتون :))

دوما، خوش به حالتون.چطوری با قسمت‌های جانکاهِ ازدواج دوستان‌تون کنار میاید؟

من خیلی زودباورم. تا الان با پونصد نفر قول و قرار گذاشتم که:" بچه‌ها بیاید هیچوقت ازدواج نکنیم."
و همه‌شونم گفتن باشه. عالیه! منتهی الان همه‌ی چهارصد و نود و نه نفرشون ازدواج کردن، جز من :))

فک کنم یه طلسمی چیزی دارم که بخت ملتو وا می‌کنم از این طریق.
این اواخر کم کم احساس می‌کردم دیگه اینایی که میان باهام قول و قرار بذارن هدفشون چیز دیگه‌ایه. واسه همین برنامه شده از این به بعد پول بگیرم :))

+ ولی من خودم هر وقت بزرگ شدم(!) میام با همه‌تون ازدواج می‌کنم بچه‌ها. نگران نباشید.
+ ما که جیگرمون آتیش گرفت با اون قسمتِ فشار بیش از حد اوردن به غدد اشکی‌تون. منتهی حالا شما عجالتا از چشمان خود مراقبت کنید. دست کثیف مثیف نزنید بهشون. بعد از هر بیست دقیقه نگاه نزدیک، تا بیست ثانیه دور رو نگاه کنید. قطره‌های اشک مصنوعی، فلوکورت، لوبریکانت و فلان‌تون که دکتر براتون تجویز کرده مصرف کنید.
آن‌دسته از قطره‌های چشمی هم که به صورت سوسپانسیون هستند را قبل از مصرف تکان دهید. و خلاصه اینا.
باتشکر
امضا: جماعت جگرسوخته‌ها، عینکی‌های حاضر، سابق و غیره.

اولاً که خواهش می‌کنم، تو رو خدا تشویقم نکنین :))))

در ادامه هم عرض کنم خدمتتون که ایشالا بخت هممون، از جمله خودتون، به زودی باز شه طوری که از وسط جر بخوره. :))

+ ای بابا خواهش می‌کنم، خودتونو اذیت نکنین.
فلوکورت داشت، دیگه بقیه‌شو نداشت. اون بیست دقیقه - بیست ثانیه رو هم که عمراً یادم نمی‌مونه. انقدر نگاه می‌کنم تا کم‌کم حالتای سرگیجه و تیر کشیدن اعصاب بهم دست بده. :))
به هر حال خیلی متشکرم.
یه لحظه احساس غرور کردم؛ یادم رفته بود نصف جماعتی که اینجا رو می‌خوندن، دکترن. :)))

نهال یکشنبه 3 بهمن 1400 ساعت 22:35 http://fazmetr.blogsky.com

نه دیگه ، وقتی از دو سه سال میگذره همه چی تخمی میشه ، یعنی برای من شده.
احتمالا این جمله ای که من اون بالا گفتم رو زمان ازدواج من ، یکی پشت سر من گفته :))

چقدر سرضرب و دقیق تعریف کردی :)))))
لابد گفته که اینجوری شده. ولی امیدوارم اتفاقات خفنی بیفته و خوب بشه برات

نهال جمعه 1 بهمن 1400 ساعت 15:07 http://fazmetr.blogsky.com

واقعیتش منم خیلی تعجب میکنم که کسی ازدواج بکنه ، ولی تو دلم خوشحال میشم که ااااا این هنوز امید به زندگی داره و خوشحاله برای خودش :)))

اِ یعنی شما هم امید به زندگی داری و خوشحالی برای خودت؟ :))

شهرزاد چهارشنبه 22 دی 1400 ساعت 17:24

آخی
دارا
چه خوبه هنوز می‌نویسی. خیلی حس خوبی بود اتفاقی اومدم اینجا و دیدم نوشتی.
یاد خیلی چیزها به خیر.

عوا به‌به
چه منوّر شد اینجا!
بیاین بابا، به ما سر بزنین. دکتر هم که هست. مراغه‌ای کمه فقط :))

حقیقتاً یاد خییییلی چیزا به‌خیر.

kilgh سه‌شنبه 21 دی 1400 ساعت 19:19

عخییی
سلام سلام سلام
ستاره ی سهیل اومده نگاش کنید!
خوبی استاد؟

بابا رفیفت داره ازدواج می کنه نمی خواد که بمیره. داکریو ادنیت چی می گه. یه نفرم بخواد بگیره خودشه نه حضرت عالی. :))))
هر چند دیگه باید کمتر بای بای کنید با روزای خوشی که با هم داشتید. ادما بعد ازدواج خیلی عوض می شند.
من که دیگه رفتم تو نخ رفاقت با متاهل ها که حداقل اون فاز تغییراتشون رو پشت سر گذاشته باشند.
یه دوست سی و پنج ساله پیدا کردم. همه جا به عنوان بادیگارد همراهمه.

ایده ی ورقه های یخی خیلی شاعرانه و باحال بود! زیبا بود، زیبا زیبا. خلاقانه.

به‌به دکتر کیلگ!
سلام سلام! به خدا با هر کامنت یه چراغ / شمعی میاری به منزل محقر ما. :))
خیلی وقته اون بخش عجیب و غریب بودن ازدواج ملت برام هضم شده. یعنی واقعاً در سن و شرایطی نیستم که واسه همچین چیزی داکریوآدنیت بگیرم دکتر :))))) در ترکیب با مسائل دیگه و افکار سیاه و پیچیده، یه اتفاقایی میفته که کنترل از دست آدم خارج می‌شه دیگه خلاصه.
چه جذاب که شما اینقدر آینده‌نگرانه برنامه‌ریزی می‌کنید و کار خیلی خوبی هم می‌کنید از قضا. ایشالا به همین روند مثبت ادامه بدید و بادیگاردای بیشتری هم پیدا کنید. :))

قربونتون برم، خلاقیت از خودتونه.
و متشکرم بابت تعریفتون

پ.ن: راضیم که سر و کله‌ت سر پستایی که هرنوع ارتباطی با "زیست" یا "پزشکی" دارن، پیدا می‌شه. :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد