وقتی از شدت نامتوازن بودن مواد شیمیایی مغزم مشغول بلعیدن احساسات عاطفی وحشتناکشدیدم در دوشنبه بودم، انگار فقط دو آهنگ جدیدالکشف هیتترین و جاستئهبولتاِوی از درونم خبر داشتند و اولی بیشتر. هنوز هم با شنیدن کورس آخر و اَوترو (؟)، یاد جملات پیشگویانۀ و غافلگیرکنندۀ کارولینز در فرودگاه میفتم. یاد عکسی که روی صندلی پارک نمیدانم کجا گرفتم و دلم میخواست تا ابد آن صحنه را گاز بزنم. آخر هیتترین احساساتی نرم و لطیف را به شکلی خشن بیرون میریزد.
وقتی از شدت پرفکشنیسم درون خودم مشغول رمبش بودم و در عوالم خودم همهچیز را تا دسته پیچیده میکردم و سعی در حل کردن مسائل ابتدایی بشری با انتگرال سهگانه داشتم، تایزدتبایند انگار آنجا بود که نگذارد کامل در خودم فرو بروم و نیست شوم. هنوز با شنیدنش، یاد عکسهایی میفتم که رفیق شفیقم از انواع زوایا و بهخصوص از پایین ازش گرفته بود و من در کف عقبافتادگی و ناتوانی خودم بهسر میبردم.
ولی بعضی وقتها چیزهای ابتدایی آنقدر تنشزا هستند که پشت هیچ آهنگی نمیشود قایم شد. البته نه اینکه نشود؛ خوب هم میشود. شاید باید بگوییم نباید قایم شد. چون خیلی چیزها قدغن است؛ چیزهایی که شاید اندکی بتواند تأثیر مثبت داشته باشد. میتوانیم به این فکر کنیم که سیمپیچی مغزهای معیوب طوری است که خودشان را تخریب کنند و چه چیزی بهتر و دقیقتر از هاردوایرد که حتی اسمش هم به همین معنی است؟ منتها نه به قصد تخلیه یا گرفتن انرژی یا تحوّل حال؛ بلکه به قصد زجر بیشتر. حالا باید یک انتگرال سهگانه دیگر بگیریم که ببینیم چطور میشود از آهنگ برای تنبیه شدیدتر استفاده کرد. اینطوری شاید یکی از معدود داراییهایمان را برای دوام آوردن هم با افتخار از دست بدهیم.آخرش هم ابراهیم و میکروفونها را بسوزانیم؛ طوری که انگار از اول نبودهاند. شاید از این به بعد، هاردوایرد همیشه من را یاد ارزانی بیندازد که گفت فیش واریز را نمیفرستد. وقتی رشته افکار را ول کنیم، این مسأله احمقانه فوراً به پایلوت کاستوم هریتج 91 گره میخورد. شاید 20 روز شیرین فرصت داشته باشیم برای سلفدیستراکت. طنز ماجرا اینجاست که اطرافیان نگران ک.آ.ت و مراحل بالاتر هستند، ولی ما با سایماثوآی خودمان درگیریم که به قوت خودش باقی است و نهتنها زنگوله، بلکه چیزهای دیگر را هم کمکم میبلعد.
نه اتفاقا. اولاش خیلی خوشگل و اگوری پگوری به نظر میومدی :))
من یه بار گفتم نوشتن همینش خوبه که آدم به گذشته و حال و آینده چنگ میزنه وسط کلمات. اینو توئه انتگرال سهگانهای دیگه خیلی خوب بلدی و پشم آدمو میریزونی. به طور مثال از یه هارد وایر شروع میکنی و پونصد خط بعد به سلف دیستراکتش میرسی. آدمیزاد میمونه همینجور انگشت به دهنِ خاطرات که توی سرویس آقای محمودی با یه mpتری سونی تا فیهاخالدون متالیکا رفت و برگشت. یا اگه دیگه خیلی بخواد دراما کوین بازی دربیاره بهتره بگه دیگه برنگشت! :))
بیا من دوستِ گولاخت میشم و خیلی پهلوون پمبهوار میرم یقه طباطبایی و ارزانیو میگیرم. بعد البته از ترس ریقم درمیاد و غلط کردم گویان سریع لوت میدم. آره خلاصه که، در خدمتت هستیم.
عه، شما هم؟ هاردوایرد هم میشناسی؟ چه جالبتر شد قضیه!
به آقای محمودی سلام برسون، اینبار بگو وصل کنه به ضبط ماشین. :))
اصن نیازی به یقه گرفتن نیست والا. کاری ندارن اصن. اشکال از سیمپیچی منه.
اگه کمتر از چیزی که الان میشناسمت، میشناختمت(چی گفتم!)، میگفتم پسره داره الکی شلوغش میکنه بابا! ولی تو واقعا ابتداییترین مسائل بشری رو هم با انتگرال سه گانه حل میکنی :)))))
من دیگه خندهم میگیره واقعا به این وضع.
اینجور که مثلا یه قفل و کلید بهت میدن میگن بازش کن و بعد از چند روز که برگردن میبینن باهاش بمب اتم درست کردی و همونجا هم زدی ترکوندیش و به صورت پودر شده و با لبخند خیره به دوربین نگاه میکنی که چی شده؟
ینی حتی واسه خودتم سوال پیش میاد.
من هنوز با قضیه طباطبایی کنار نیومدم. تو میگی ارزانی؟
انقدر تابلوام، نه؟ :)))
آره دقیقاً. حتی خراب کردن دیوار اطراف در، زودتر از راه حل انداختن کلید تو قفل به ذهنم میرسه. :))
منم همینطور. همهچی انگار هی تلنبار میشه همش. تف.
خب از رو نمیریم و این روشو امتحان میکنیم
این تصویرو ببینید
https://s6.uupload.ir/files/screenshot_۲۰۲۲۰۴۰۵_۲۲۲۸۴۶_h4so.jpg
بهبه
تونستم بالأخره!
مرسی
چه خوب که هنوز قدرت قایم شدن پشت آهنگهارو داری و از سالیان دور تا الان همچنان ازش استفاده میکنی.
اینجا و نوشتههای تو از معدود چیزاییه که من رو به یکسری از چیزهای گذشتهم پیوند میده چون اغلب اوقات در فراموشیام.
برای مثال دیدن اسم تایز دت بایند که نجاتدهنده و آشنا بود. و خیلی عبارات و اسامی دیگه.
درود به شرفت که مینویسی هنوز.
بعضی وقتام قدرتشو ندارم راستش.
اتفاقاً وقتی داشتم اسم تایز دت بایندو مینوشتم یادت بودم. :))
به شرف خودت هم درود که هنوز میای، میخونی، کامنت میذاری و رشته رو نگه میداری.