پررنگترین تصویر، قطره آبی است از زیر گردنش میچکد و تا شکمش پایین میآید. تصویر خاکستری است. دوربین هیچ ابایی از ثبت تکتک جزییات ندارد. میتواند با یک برخورد فیزیکی دو طرفه منظوردار ادامه یابد، یا با حرکاتی آکروباتیک با نمایش تمام جزییاتی که به مغز هرکسی میرسد و فقط بیانش نمیکند، یا با همان امجی زردی که از اول قرار بود باشد.
انگار از شدت زیاد بودن دما، همهچیز پلاسما است و هنوز چهار نیروی بنیادی تفکیک نشدهاند. دوهزاروده یک بخشی از مغز را تحریک میکند که نمیتوانی بفهمی کجاست و پاسخش مناسبش چیست. میتواند همان قطره آب و کل ماجراهای مربوطش باشد، میتواند چهرهای خشن باشد که همزمان با فرود آوردن استیک راستش نعرهای بزند و آتشی از اطرافش زبانه بکشد، میتواند فقط راه فراری باشد برای اینکه هی به عقب برنگردیم و به هم چنگ نیندازیم. ولی وقتی همه اینها با هم ترکیب میشود، به این فکر میکنی که این همه آدم مریض در زندگی روزمره از کجا سربرمیآورند. غمی که تبدیل به خشم شده، با انزجاری عمیق و با کاتهایی سریع از آمیزش میآمیزد و از تکتک سوراخها فوران میکند؛ حسی شبیه حس ریف زیر ورسهای اول دادگاه اژدها.