از دردناکترین اعماق وجودش حرف میزند. دارد یک سال میشود که یکی از آدمهای بسیار نزدیک و عزیزش را از دست داده و از همهطرف همهچیز را باید تحمل کند، نادیدهگرفتهشدنش را ندید بگیرد، خم به ابرو نیاورد و فقط پیش برود.دیدن تمام اینها بهقدری عذابآور است که فقط میشود به سوکت سیم گوشی تلفن زل زد. صدایی که از پس مغزم با لحن خوشحال و خجسته ادامۀ کار را پی میگیرد و دربارۀ میکروسکوپهای مختلف سلسترون حرف میزند.
در ادامه؟ انبوه مسائل بیربط و باربط مثل استرس غیرقابل پذیرش اجرای قریبالوقوع کانِیت، خستگی و آرامش برنامۀ گذر دیروز و اتفاقات درکنشدنی مسیر برگشتش، سوءتفاهم و کنتاکتهای پیشآمده با داتم و جرقۀ شدیدی که بهخاطر حماقت خودم با ادمیرال زدیم.
خستهام از درست کردن همه چیز. هرچند که میدانم مسمومیت خطرناکیست؛ اما واقعا لازم است که مدتی طولانی بهطور زیگزاگی فقط به درایور سانفرانسیسکو و سریال بچسبم و حضور آدمها را هم به روی خودم نیاورم.
سلام
با عرض خسته نباشید، بهترین کار (با لحن سروش رضایی).
استفاده نکردم متأسفانه. :))