هیولای سیاه وحشتناک سدره سازه که آهنگ سا را زمزمه میکرد، از پشت نزدیکتر و بزرگتر میشد. قلابی در دست لزج و خنجرمانندش داشت که باید توی سق دهانش فرو میکرد، میکشید تا از مغرش بیرون بزند، بعدش هم گردن شکستهاش را بکَند و پرت کند آنطرف.
مارتنز رو برمیگرداند و به سمت جیپش میرود. یکهو انگار سرتیپ فرخی فهمیده باشد که الکی بهاش گفتهاند خط را حفظ کند. یکهو سرمای گودالی که پشت سر آدم حفر میشود، توی آدم فرو میرود. فقط صدای چندشآور هیولا میآید. ولی به جای اینکه برگردد با هیولای سدره و غ.ز.ف شاخ به شاخ شود، اول فلشاستورم را برای جماعت تنفر برانگیز، نادان و معمولی جلویش میخواند که هرچقدر هم سوزانده شوند یا به قلاب بسته شوند یا با تی سیوچهار از رویشان رد شوند، تمام نمیشوند. اگر فاکین پینی که قرار است بکشد، درست کار نکند یا اصلن وجود خارجی نداشته باشد آخرین صحنه این خواهد بود که آدمهای کریه، اشتباه و نفهمی که پشت ماسکهای نسبتن قشنگ و تهوعآورشان، گوشت صورتشان به طرز منزجر کنندهای آویزان است و پوستشان سبز لجنی، شاهد فرو رفتن قلاب هیولا در دهانش هستند و به امپی 40 و بقیه ادواتش نگاه میکنند که احتمالن زیر ملخ مسراشمیت قیقاجروندهی سقوطکننده پودر میشوند؛ انگار هیچوقت نبودهاند.