انسو، اعتماد و کُنتِ محوشونده

پارسادوست از همان اول که کتک‌کاری می‌کرده و زور می‌گفته، بهتر و مستقل‌تر بوده است. امیری بهترین فلت‌های دنیا را اجرا می‌کند و حواسش هست که دست و پای راستش با هم فلم نزنند. فدوی هم فقط از ارواح نامرئی سوال می‌کند که چه سازی می‌نوازند.

مهم نیست طی فرایند اسکرین رکوردهای خفت‌آور و نفرت‌انگیز چه اتفاقی افتاد. چون احتمالاً هرکسی با هر سطح اجتماعی و احتمالاً شعور- می‌داند که صبورتر و پذیرا بودن چگونه است. احتمالاً آن‌هایی که بیشتر از پنجاه درصد در مسیر زندگی قرار گرفته‌اند، بلدند که هررر مکالمه‌ای را با روی باز بپذیرند و طوری پاسخ بدهند که همیشه همه‌چیز به وضعیت اول برگردد. این‌ها از تماشای اجرای موسیقی هم لذت می‌برند و تشویقشان از هزاران لایه پلاسما نمی‌گذرد تا بیرون بریزد. عین فرینگ روی صندلی سالن ننشسته‌اند که نیمِ غیرقابل رؤیت صورتشان ذوب شده باشد و فقط مرده متحرک باشند.

ابراهیم خطیب بهتر درک می‌کرده که برنامه مشترک چیست. آلتوی دهان‌قشنگ الان موفق‌تر است و بهتر می‌فهمیده که چه کار باید بکند؛ وگرنه هرگز امکان شنیدن موسیقی خودش را نداشت. آجور دقیق‌تر می‌دید که فاصله بین تهران و کرج آنقدرها هم نیست که روی زمین بخزی و ناله‌کنان از ناتوانی‌ات در طی کردن مسیر تَف بدهی.

حالا وقت پس دادن تک‌تک بهانه‌ها می‌رسد. آنقدر بین یو.ای.ال و نقاطی نامعلوم* باید رفت و آمد کنم که به بالای پنجاه درصد برسم، بفهمم طول مسیرها مهم نیست، برنامه‌های خیلی مشترک را قورت بدهم، بتوانم جمع و جور کنم، ابراهیم و صد و چهل و شش -و بقیه‌شان- را کأن‌لم‌یکن کنم که سبک‌تر شوم و نهایتاً آنقدر وانمود کنم تا باورم شود که این همان چیزی است که می‌خواسته‌ام. آنقدر که بالأخره موجودی جدید از میان این لجنِ سیاه و آشفته بیرون بیاید.


* پس‌نوشت: اصلاً رفت و آمد بی‌معناست و حتی به‌عنوان احتمال هم موضوعیت ندارد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد