از این به بعد، میتوان به جای اینکه آخر دِدِیدَتنورکامز حماسی تمام شد، آخر "دیوار" حماسی تمام شد؛ با این تفاوت که آخرش تویین دارد و من میتوانم بروم در صلح و آرامش سرم را بگذارم زمین و بمیرم.
اَتروی دیوار را گوش کنید و به دو تکه ابری که در آسمان نصف شب از قاب پنجرهی تراس دیده میشوند خیره شوید و به این فکر کنید که آیا در مقابل یک لیدی مَنِری دارید یا اینکه شعورتان در این حد هم نیست. نه تنها از پس حفظ تمپو و متعاقبن یک نفر دیگر برنمیآیید، بلکه طرز رفتار را هم بلد نیستید و فکر میکنید هرچه وحشی بازی بیشتری در بیاورید، نمک و تو-دل-بروییتان بیشتر است. در ادامهاش هم طبق معمول به طرز اذیت کنندهای به آینده و چیزهای احتمالیای که پیش خواهد آمد فکر کنید و تمام تلاشتان بر این باشد که همه چیز را برخودتان زهرمار کنید؛ حتا جشن اتمام ضبط دیوار را. حتا وجود داتم را. بعد از اینکه مطمئن شدید که داخل سیکل باطل همیشگیتان افتادید، در کمال رخوت و بی حالی برای خوابیدن تلاش کنید.
ای بابا ای بابا سلام آقا
چطوریایی؟ چه خبر؟ ما یه عالم وخت نرفته بودیم اونور، یهو دیدیم اووووووه چه خبرررره! هیچی نشستم یه نفس خوندم. کلی حال خوب و عجیب بهم داد.
خواستم در جریان باشی که حواسمون هس کماکان.
هـــــی...یی ایز این دا هاوس!
مرسی که حواستون هست کماکان. از دیدن نظراتتون خوشحال میشیم کماکان!