بعد از اینکه به اکثر آرزوهام در زمینههای مختلف رسیدم و دیگه حوصلهم سر رفت، دست پائول باراکا و دنیل اسکات رو میگیرم، میریم فرانسه، با ارکستر فیلارمونیک پاریس آهنگ باب مورن رو به طور بیوقفه و ریپیتوار اجرا میکنیم و من در حالی که دارم به یاد خاطرات کودکی زارت و زورت اشک میریزم و عررر میزنم تو صورت اون دو تا و ضمنن رهبر احتمالی ارکستر، تویینهای آخرمو انقدر محکم میکوبم که ساقم در اثر نیروی برشی عمودی از زانوم جدا بشه، خون و آدرنالین و اشک همه جا رو برداره و بره تو دهنۀ تمام ترومپتها و هورنها و ترومبونها و غیره بعد خالی شه تو حلق نوازندههاشون که از خفگی بمیرن. توی تمام سازای زهی رو هم پر میکنه و سازا انقدر سنگین میشه که میفته رو نوازندهها و اونا هم میمیرن. رهبر و آهنگساز و تنظیمکننده هم از شدت ترس به همراه جمعیت حاضر فرار میکنن. منم در نهایت زانوهامو برمیگردونم سرجاش و راهمو میکشم میرم خونه.سر راه هم یه دیدبلیو شبیه مال لوک هالندِ آشغالکله که بهشدت ازش متنفرم میخرم و فکر کنم دیگه کار خاص دیگهای برای انجام دادن ندارم.
قرار نبود انقدر بروتال و غریب بشه. یهو خون به مغزم نرسید مثکه وسطاش!
حقیقتا ضربه ی کاری ایی بود.خط آخرو عرض میکنم :))
تو از اون خویشتندارایی که هی هیچی نمیگی یهو میزنی با خاک یکسان میکنی.حرفی ندارم واقعا.دیگه به قول خودت چی میگم دیگه ! :))
نه ببین این اصطلاح برای آدمای وحشت زده به کار میره.مثلا یارو به عزیزش میگه من حاضرم بمیری و دردشو به جون میخرم ، ولی وحشتِ اینکه بعدش زنده میشی یهو رو نه! عمل و عکس العملی که عکس العملش وحشت آور میشه ! من هیچوقت قانون سوم نیوتن رو درک نکردم.چون به طور معمول عکس العمل دردش همواره بیشتره ! اینه که یه جفت رون خالی بهتره تا تماشای برگردوندن زانوهات سر جاش!
دیگه کاریه که ازم برمیاد دیگه! :))
خب باشه پس بیزحمت خودت بیا مسئولیت حمل و نقل منو به عهده بگیر. بعد وقتی قانون سوم نیوتونو با حواس پنجگانهت درک کردی بهت میگم! :))
من نکنم یکی دیگه میکنه.و کی بهتر از من اصلا؟جوون.بیکار.دانشجو.ساکن ایران.اصن این مورد آخرو که گفتم بشین گریه کن به حالم.
من حاضرم یه جفت رون خالی ببینم ولی هیچوقت نبینم زانوهاتو برمیگردونی سر جاش! در واقع همون حاضرم بمیری جلو چشام ولی نبینم زنده میشی عه یه جورایی !
منم همونجاما به خدا! با هم گریه کنیم؟
قرار نیست بمیرم که. زانوهام فقط جدا میشه اولش، بعد درست میشه دیگه. تو که خودت خودکشی آدما رو با دیتیل تعریف میکنی چی میگی دیگه! :))
من واقعا به نوبه ی خودم از تمامی مدعوین و همراهان گرامی عذر میخوام.اگر مایلید کمک های نقدی خودتون رو جهت درمان جوونِ مردم ! اهدا کنید به شماره کارت من و یا اینکه بیارید در خونمون.
قول میدم تا آخر تابستون این خون و خونریزی و کشت و کشتار توی وبلاگش رو به حداقل برسونه.و یا دیگه کمِ کم صحنه های خشن ش رو...زانو هاتو میذاری سر جاش؟!
نتیجه میگیریم هیچوقت نذارید کسی به تمام آرزوهاش برسه.میشه یکی مثه داوود...ببینید ملت؟یکی مثه داوود !
و دیگه داوود هم نشه مرتضی هه رو میشه ، که با هیجان تمامی این صحنه ها رو توی ذهنش بازسازی میکنه و کیف میبره!
نه خدایی زانو هاتو میذاری سر جاش؟!!!
:))) حالا کمکم عادت میکنی ایشالا. تو فعلن سو استفاده نکن از شرایط!
چه جوری برگردم خب؟ با یه جفت رون خالی که ترسناکتره که!
من یه بار این کارو کردم و زودم پشیمون شدم و از اون موقع هر جمعه سفره ابلفضل میندازم که کسی نخونده باشه فقط. ولی خب تو خیلی شخصیت باثبات و پایداری داری ماشالا. فرقی نکرده اصن هیچی! :))) فقط یه چیزی که متوجه شدم اینه که تو برای نسلهای بعد مینویسی
ینی الان اون وبلاگتو من خیلی بهتر میفهمم چی گفتی! ممکنه سه چارسال دیگه اینجارو هم بفهمم مثلاً. انسانی هستی که در عصر خودت ناشناخته باقی خواهی ماند! :))))))))))) آرآیپی :|
درد بیشعور :))))
الان که دیقت میکنم، مثکه اون موقعا ذهنم تمیزتر بوده و کلمات راحتتر ازش خارج میشده. الان لجن میگیره تا بخواد به مرحله تایپ برسه!
به هر حال مرسی از وقتی که گذاشتین! :)))
اوهوع وبلاگ قدیمی؟ عجب کاری! :)))
خودمم تعجب کردم راستش! :))