ملافه بندازیم روش که خاک نگیره

یک‌بار ساعت سه نصفه شب، انگار وحی‌ای چیزی به‌ام شد و از شدت استیصال رفتم کیک مشکی پریمیرم را بغل و بغض کردم. پریشب بعد از اینکه بعد از دو شب متوالی با مخالفت و نارضایتی ضمنی اعضای خانواده مواجه شدم، نگاهی به‌اش انداختم و غایت بدبختی روی سرم خراب شد. همهٔ دنیا از گهی که در زندگی روزمره تعقیبشان می‌کند می‌پرند توی کره‌های موازی دیگرشان، ولی ما فقط باید خیره بشویم به برق زدن هوپ‌های استیل یا لایه نازک خاکِ نشسته روی راکتاگون. ۱۳ سال وقت بگذاری روی چیزی که نگذارند استفاده‌اش کنی.

یک روز پورتنوی و لومباردو و پریستر و اولریک و ادلر (و بقیه) درونم همه با هم زبانه می‌کشند. یا خودم تلف می‌شوم، یا بقیه به انضمام آن کثافتی که قرار است صدا ازش در بیاید. 

نظرات 2 + ارسال نظر
risio چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 12:03

بلی:))

risio پنج‌شنبه 12 بهمن 1396 ساعت 11:25

تلف نشو ، زبانه بکش ترجیحن.
:گل رز

ایشالا.

آپی؟ :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد