نمیدانم چه کوفتی باید گوش کنم و پانصد و دوازده میآید. دیشب جایی بودم که اولین بار مثلث تابستانی را شناختم. کنار همان کسی که بهام معرفیش کرد، داشتم برای مردم توضیح و سوالهایشان را جواب میدادم. بلخره عملی و تصویر فوقالعادهای خلق شد. چهارده پانزده سال از آخرین باری که توی گنبد بودم و خاله فریبا(ی یزدانی) فیلتر تلسکوپ برداشت تا بهمان نشان بدهد چه بلایی سر چشممان میآید، گذشته بود. حالا من مانده بودم و حوضم، و باید آدمها را با نقاشیهایی که متینفر و نبوی و یک نفر دیگر که نمیشناسمش توی گنبد کشیده بودند، سرگرم میکردم تا هوا تاریک شود و بتوانند غولهای گازیمان را با تلسکوپهایی که بیرون کاشته بودیم ببینند. انقدر انرژی ندارم که بخواهم مکالماتم با آدمهای مختلف را شرح بدهم. با لیدیهاثور و دوستانش که آمده بود یا آن که مغزم را تیلیت کرد و سعی داشت ارتباط بین وضعیت اجرام آسمانی مختلف با بازار بورس را برایم توضیح بدهد. بعدش که پایین آمدیم و جیغ و هورای مختصری برای سیسفیشی کشیدیم (و اولش که همدیگر را دیدیم هیچکدام به روی خودمان نیاوردیم که دیگر سکوتیای در کار نیست که در نوع خودش عجیب بود)، دکتر پیشنهاد فوق هیجان انگیزش را مطرح کرد و لابهلایش تعریف ریزی هم در مورد مسئولیت پذیریام توی پاچهام فرو کرد. هیروی آدم که از آدم تعریف کند، خب بلخره.
اینها را که کنار بگذاریم، حواسم به سوزش چشمهایم پرت میشود که از شدت بیدار ماندن و حرف زدن با ماکینگبردی که دیشب بلخره واقعی شد و خیلی جالبتر از چیزی بود که فکر میکردم، در حدی که حرفمان از هر دری تا چهار صبح طول بکشد. هرچند به طور موقت توانست شرایط را رقیق و تلطیف کند، ولی قضیه همچنان برقرار است. من اگر در همین لحظه بیفتم بمیرم، اگر همین الان با مغز توی کیبورد فرو بروم و تلف شوم، آدمها نخواهند فهمید مگر حداقل یک هفته بعد. همان اتفاقات قدیمی. با این فرق که آن موقعها تهش به فیلترینگ و کشتار فوری ختم میشد، الان دیرتر این اتفاق میفتد. هرچند که نسبتنغریبهای به طرز خوشایندی ظاهر شد و سر یکی از بزنگاهها کمک فراوانی کرد که از همینجا تشکرات را به عمل میآورم، ولی خب وضعیت همچنان ادامه دارد و مرحله بعدی شاید رِیج باشد. کمین کردن برای آنهایی که نزدیک میشوند و آنجا دیگر مارتنز صاحب اختیار است.
پترنهای منجینی در آخر فاینالیفری حالم را بههم میزند و همه چیز را شکست جلوه میدهد. حتا اگر عملیات مشترکی بین چویر و امام اینها باشد که دو هفته دیگر قرار است از راه برسد.
دیگه حالا وقتی بمیری برات چه فرقی میکنه بقیه کِی بفهمن!
همونقدری که برای بقیه فرقی نمیکنه!