-
مجازیهای حال به هم زن
سهشنبه 19 آبان 1394 23:21
آدم این صفحات شبکههای اجتماعی را که باز میکند، هر پست و عکسی که از مردم میبیند فقط مربوط به لحظههای خوش و مثبت و موفقیتهای زندگیشان است. یا عکس از اجرایشان است، یا عکسهای مات ِ وسوسهانگیز یک لیوان قهوهی بخار کن دم یک پنجره، یا غذاهای خوشمزهای که میخورند به همراه یک نوشتهی خنک و تهوع آور، یا عکس از اجرای...
-
MD2011
دوشنبه 4 آبان 1394 00:15
یک نوع هدر دادن زندگی هم اینطوری است که "به جای اینکه با کامپیوتر مشغول برنامه ریزی با پریماورا و ام.اس.پراجکت باشیم، به هارد متالیکا گوش دهیم و از این چیزها نگاه کنیم" و در کف پترنهای خیلی خلاقانه و شعور بالا و سلیقهی فوقالعادهی آکیلس پریستر باشیم و ریتمی که سر اَتروی کالربلایند میزند؛ یا اینکه خیره...
-
دیوار
شنبه 25 مهر 1394 00:58
از این به بعد، میتوان به جای اینکه آخر دِدِیدَتنورکامز حماسی تمام شد، آخر "دیوار" حماسی تمام شد؛ با این تفاوت که آخرش تویین دارد و من میتوانم بروم در صلح و آرامش سرم را بگذارم زمین و بمیرم. اَتروی دیوار را گوش کنید و به دو تکه ابری که در آسمان نصف شب از قاب پنجرهی تراس دیده میشوند خیره شوید و به این...
-
مهر است و هوای کثافتش / پیش درآمد
جمعه 17 مهر 1394 11:05
هی خودتان را یکی در میان با هارتاتکاینلـِـیبای و دِ وردز و لومنزلیریک و غیره به چخ بدهید و در حالی که ظرفهای شب ِ خوش گذشتهی پیش را میشویید، انقدر فکرهای مختلف وارد سرتان کنید تا آخرسر به این نتیجه برسید که کلن من حیث المجموع، هیچ چیز، هیچ وقت، نمیشود. بروید بمیرید. بعد کافی است در همین احوالات یک باران گهی هم...
-
چیزی شبیه کلیپ آنفور ِ یک
سهشنبه 10 شهریور 1394 21:27
اصلن با روزنهی آخرتان هرکاری که عشقتان میکشد بکنید. اگر بخواهید فکر کنید و تصمیم قطعی در موردش بگیرید، گزینهها آنقدر زیاد است که یحتمل به طور کامل دیوانه میشوید. هرکاری که در لحظه عشقتان میکشد انجام دهید. ببندیدش. انگشت کنید تویش. نگاهش کنید. آنقدر انگولک کنید تا گشاد شود. آنقدر بی اعتنایی کنید تا بسته شود. هر...
-
فولدرهای باز را باید بست
جمعه 30 مرداد 1394 23:01
یکهو کَندن درد دارد. ولی تنها چیزی است که میتواند این عصبانیت را بدون اینکه بیرون بریزد و ترکشهایش بقیه را بگیرد، بکـُشد. راه منطقی همین است. اگر میخواهید خشم غیر قابل کنترلتان را یکجوری منحرفش کنید، یک دردی چیزی به خودتان وارد کنید. پس فکر کردید برای چه در اتاقها این همه جای مشت وجود داشت؟ چرا قوطی گاز زدهی...
-
این قرار بود طور دیگری باشد/Sulfur
پنجشنبه 29 مرداد 1394 20:18
این قرار بود طور دیگری باشد. قرار بود سفارشی و با فکر باشد. ولی اشتباهیها طوری خون آدم را به جوش میآورند که ثانیهای هزاربار به خودش فحش بدهد که چرا برای مردم ارزش قائل میشود؛ چرا برای مردم احساسات خرج میکند. چرا برای خودش احساسات خرج میکند. مسابقهی سریعترین فلان ایرانی را نرفته که نرفته؛ به درک. تمرین نکرده که...
-
در ادامهی آمار بودن مرگ یک میلیون نفر
چهارشنبه 28 مرداد 1394 21:58
داستان از آنجایی شروع میشود که آدمهای شبیه با آدمهای اشتباه، اشتباه گرفته میشوند. آنهایی که به نظر شبیه خودِ آدم هستند، در واقع اشتباهاتی هستند که به جای شبیهها مورد هدف واقع شدهاند و خب طبیعتن آدم در ذهنش از اینها انتظاراتی دارد. تصاویری میسازد که خارج از ذهنش وجود ندارند و واقعیت به کل یک چیز دیگر است. بعد،...
-
به جهت داستان شب (3)
سهشنبه 27 مرداد 1394 22:47
موقت، به جهت داستان شب. اگر خوانده شود تازه. منقول از 92/10/17: " یکهو در زمان پرت شدم به جلو. یکهو سنّم رفت بالا. ترسیدم از اینکه دلم برای همهی این چیزهایی که دارم تنگ بشود؛ که میشود. ترسیدم از اینکه یکهو دانشگاه تمام شود و همه دوستهایم بروند دمبال زندگی خودشان. ترسیدم از اینکه دانشگاه تمام شود؛ همان طور که...
-
به جهت داستان شب (2)
سهشنبه 27 مرداد 1394 22:45
موقت، به جهت داستان شب. اگر خوانده شود تازه. منقول از 92/10/2: "اتاق وسطی درش بسته است؛ چون سرد است و در را میبندیم که سرما بیرون نیاید. همین بسته بودن در، بوی چوب را محفوظ نگه میدارد. بوی مرموزی میدهد. شاید برای همه بوی چوب باشد؛ ولی برای من بوی همهی اتاقم است وقتی دوم راهنمایی بودم. آن موقع ابرام خان هنوز...
-
به جهت داستان شب (1)
سهشنبه 27 مرداد 1394 22:42
موقت، به جهت داستان شب. اگر خوانده شود تازه. منقول از 91/11/21: " الان باید حدود 63 سالم باشد و یک خانه داشته باشم در اتریش. شاید هم آمریکا؛ به قولشان مرکز گردباد امنترین نقطهاش است. شاید هم بارسلونا؛ یکی یکبار گفته بود بالکنی در بارسلونا داشته باشم و موسیقی گوش کنم و چیزهایی از این دست. بقیهاش خیلی محو در...
-
مرگ یک میلیون نفر فقط آمار است.
پنجشنبه 1 مرداد 1394 01:58
وقتی در اوج استیصال و زل زدگی به دیوار، یکهو تمام آدمها با هم نیست میشوند و به طور همزمان در دسترس نیستند، باید در یک فرصت مناسب همهشان را به خط کرد کنار دیوار، با MP40 (نمیدانم چرا حس میکنم این تفنگ در دستم است همهش) و از فاصلهی یک و نیم متری، مغز همهشان را پاشید روی دیوار پشت سرشان. یک جوری که کاملن ببینی...
-
مثل مایک و مکس پورتنوی
شنبه 27 تیر 1394 01:09
طبق یک نظریهی قدیمی خودم، آدم برای اینکه بخواهد توی این مملکت موفق باشد باید راه پدرش را دنبال کند. الآن داشتم فکر میکردم که از قضا خیلیم هیجان انگیز است که آدم از تجربیات پدرش استفاده کند. حالا در هر زمینهای میخواهد باشد. از آنجایی که من ریدهام به الک و فعلاً تمایل زیادی برای دنبال کردن راه پدرم ندارم، مجبورم...
-
آسفالت / The Tragedy*
یکشنبه 7 تیر 1394 01:09
میدانید؟ به نظر من دور تمام آدمها یک کـُـرهی شفاف وجود دارد که همان دنیایشان است و هر کسی داخل کـُـرهی خودش قرار گرفته است. عین این بازیهای کامپیوتری که کاراکتر اصلی یک جعبهای، قوطیای، ماسماسکی چیزی را به اصلاح خودمانی میخورد و یک هالهای تقریباً نورانی دورش را میگیرد و ادامهی کارهایش را همراه با آن هالهی...
-
ولنجک به مثابه آلمان
شنبه 30 خرداد 1394 16:01
بلاگفا ترکمان زده، ولی من تسلیم نمیشوم. این یکی همه جا باید باشد. توی گور هم با خودم میبرم. منقول(!) از 93/5/23: "پرواز من در یک شب ِ 22 مرداد که شب شانزده-هفده یک ماه قمری است، است. احتمالن به مقصد آلمان. داستان از بخش ریلکسیشن کانت آو توسکانی شروع میشود. صندلیم را –که قطعن کنار پنجره و یحتمل روی بال است-...
-
بک تو دِ فرانت
شنبه 30 خرداد 1394 15:41
انفجار یکهویی است دیگر؛ اگر قرار بود از قبل معلوم باشد که اسمش دیگر انفجار نبود. هر لحظه ممکن است رخ دهد. حتا وقتی به پاترلینی گوش میدهید و با عینک آفتابی و چشم بسته به سقف خیره میشوید. چه بسا احتمالش در این حالت خیلی بیشتر باشد. ضمنن حروف را تار میبینم؛ غلطهای تایپی بنده را پذیرا باشید. باشد که به تایپ اشتباه...
-
نخستینِ اینور
یکشنبه 10 خرداد 1394 19:08
بلاگفا تر زد، اسباب کشی کردیم اینجا فعلن. سلاملیکم.