بعد الکَک ایمان

خیلی داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که از بین سه (چهار) کُره، کدام را باید انتخاب کنم. یاد حرف‌های شهبازی ِ همکاران سیستم افتادم و قیافه‌ام موقع مصاحبه. همین بس که آدامس توی دهنم بود. چیزی شبیه این گفت که "قیافه‌ت به مهندسا نمی‌خوره، ولی نوع جواب دادنات مهندسیه".

دقیقن همین وضع است. خیلی داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که کدام کُره را باید انتخاب کنم. به این فکر کردم که  از بیرون چه چیزی را دارم نشان می‌دهم، و جواب قطعی، همه‌شان به جز تحصیلاتم بود. شاید میرگل درست می‌گوید، دارم خودم را گول می‌زنم که چسبیده‌ام به‌اش و اصرار دارم که همان را ادامه بدهم. شاید اصلن باید کُره چهارم و جدیدالتأسیس را انتخاب کنم که به قول قشونی ِ دم ازدواج (ودف)، خیلی خوب است و تهِ تهش را ببینم که رفته‌ام توی پارامونت و دارم با کیپ ثورن همکاری می‌کنم که گارگانچوای جدیدی را در اینتراستلار 2 نشان دهد. یا مشغول طراحی یک هات‌کافی جدید برای راک‌استار هستم. شاید هم باید سومی را انتخاب کنم؛ شاید عکس سقف گنبدی چرخان و تلسکوپش در صفحه اول اس‌اف‌یو نشانه‌ای باشد برای کسانی که می‌اندیشند. شاید اصل داستان آنجا باشد. در عین حال، ممکن است اصل داستان در کاپیلانو و جَز ش باشد. شاید باید یک ویپلش واقعی خلق شود برای کسی که در کل عمرش فقط ادای جز زدن را در آورده. شاید باید باد را ادامه بدهیم. بادی که از هشت نفر، سه نفرشان مانده‌اند و یکی از همین سه‌تا هم احتمالن نمی‌آید و ما دو تا می‌مانیم و حوضمان.

خیلی داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که کدام را انتخاب کنم. در نهایت هیچ نتیجه‌ای هم به دست نیامد. ولی حداقل چیزی که فهمیدم یا حداقل فکر می‌کنم که فهمیدم- این بود که باید گهی خورد. قبل از بیست و پنج اکتبر هم همین حالت‌ها بود. احساس می‌کردم که انقدر زمان از دست می‌دهم که نمی‌توانم به موقع در پارک فراری باشم؛ ولی بودم و در کمال ناباوری و با کسری از سرعت نور، به سمت فن‌پیت روانه. بودم و سر موتوربرث، زودتر از همت فهمیدم که اولریک ضربش به هم ریخته و احساس خدایی می‌کردم.

صدای چرخ‌دنده‌های زنگ زده ک.آ.ت هرچه بیشتر دارد بلند می‌شود و شاید واقعن باید مثل دِمویی که همین چند وقت پیش اتفاق افتاد و من هم فقط در حد دِمویی در موردش نوشته‌ام و باید خیلی بیشتر باشد که مبادا به سرنوشت سفرنامه تنشن دچار شود- نگران انطباق بی‌نظیرش با سرعت گرفتن و تیک‌آف بود؛ و جبار و ارابه‌ران و اِم‌چهل‌وپنج و دُبی که موقع اوج گرفتن، همچنان با همان مقیاس و عظمت بالا سر زمین هستند و هیچ بودن ما و فواصل را یادآوری می‌کنند. 

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرزاد جمعه 10 آذر 1396 ساعت 13:01

گوله گوله خفنیّت چپیده بود تو این پست :))) اما حوصله ندارم بگم کجاهاش D:

مچکرم به هر حال :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد