کار درست را بکنید که فکر نکنید اشتباه کرده‌اید.

  کار درست را بکنید که فکر نکنید اشتباه کرده‌اید. ننشینید یک ساعت و ربع با مردم حرف بزنید شاید باری از روی دوششان بردارید که کاری است به‌شدت اشتباه.


  بله. کار درست این است که به جای مسلسل، آرپی‌جی در دست بگیرید و قبل از اینکه شلیک کنید، انقدر در حلق طرف مقابل فشار دهید که از پس نخاعش بزند بیرون و صدای خرخرش را بشنوید. بعد فال‌آو‌سایپلدام را پلی کنید و ماشه را چندبار پشت سر هم با قدرت بکشید که جنازه و گلوله به کیلومترها آنطرف‌تر روی زمینی پر از مین‌ پرتاب شوند و از دور، پودر جسد را ببینید که پخش می‌شود توی هوا. بعدش هم بروید با مارتنز یک نخ روشن کنید که کار درستی است. فقط به فکر خودتان باشید که کار درستی است. تمام کارها و کمک‌هایی که در حق دیگران می‌کنید، اشتباه بزرگی بیش نیست. یاد بگیرید به قدری خودخواه باشید که هیچکس دوروبرتان نماند. زندگی بدون آدم‌های زیاد دور و بر، راحت‌تر به نظر می‌رسد. 

Ian Fraser Kilmister

آهنگی که در لیست "oh" باشد در حکم ناموس است. هرجایی نباید گوشش کرد، هر کسی نباید گوشش کند. به هر کسی نباید پیشنهادش کرد.

گادوازنورآن‌یورساید در سطر دوم این لیست قرار داشت و هنوز هم دارد. هنوز هم مثل یک کاتالیزور مغزی عمل می‌کند. هنوز هم می‌شود به عنوان دراگ استفاده‌اش کرد؛ با بتلفیلد. هنوز هم همه‌ی این قابلیت‌ها را دارد هرچند کیلمیسترش مرده باشد. درست است که زنده و مرده بودنش فرقی به حالم نمی‌کند، درست است که از بیرون که نگاه می‌کنی اتفاقی به شدت بی ارزش به نظر می‌آید و اینکه من بخواهم در موردش چیزی بنویسم خیلی خیلی مضحک است، ولی این حس را دارم که انگار یکی از دوستانم از دست رفته است. موقع خیره ماندن به مانیتور و تلاش برای کنتل هلیکوپتر، یا ایستادن پشت در چوبی و درآوردن اداری گیتار زدن روی هوا و زور زدن برای بلغور کردن کلمات لیریک ِ ران‌اراوندمن، یا هد زدن به قصد قطع ِ گردن با ویپلش یا فرو رفتن و ته نشین شدن ریتم گویینگ‌تو‌مکزیکو در مغزم در همین اواخر، یا گوش کردن چندصدهزار باره‌ی بک‌آن‌دِ‌چین یا غیره و غیره و غیره، همیشه بوده است.


همان جمله‌ای که در مورد برتون می‌گفتند؛ موسیقیش را هدیه کرد و رفت. صدای خش‌دار و "یه جوری" خودش و پارس سازش، همیشه بوده و هست و تا آخر عمرم هر وقت که اسکارفیس بازی کنم، می‌روم از آن اسلحه فروش توی بازی خرید می‌کنم و یادم می‌ماند که دوبلورش کیلمیستر بوده است.  


94/10/8

17:03

سنگرهایی که ادامه دارند

  بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم اگر آدم توی این یکی سنگر هم ادای همان قبلی را درآورد، به جای اینکه ماشه را رویش بکشم، بپرم توی هواپیمای در حال سقوطم و با ملخ فرود بیایم وسط سنگر. یک جوری که آدمش رنده و طوری به اجزای سازنده‌اش تجزیه شود که انگار از اول وجود نداشته است. بعد، فکر می‌کنم شاید برای این تصمیم زود باشد. از سنگر قبلی این را می‌دانم که زیاد نمی‌شود وقت تلف کرد و منتظر حرکات آدم توی سنگر شد؛ بدتر آنکه اینجا دیگر اسنایپری هم وجود ندارد. اگر آدم توانست به زبان تو حرف بزند، خودی است. اگر حتی یک لحظه هم مکث کرد، درجا باید ماشه را کشید؛ یا حتی درجا پرید توی مسر اشمیت در حال سقوط و ثراتل را تا دسته فشار داد که همان اتفاق اول بیفتد. مارتنز فعلن نظر نمی‌دهد. منتظر است تا همه‌ی چیز را بررسی کند و تصمیم درستش را بگیرد.

 

94/10/7

آیم فالینگ آل تو پیسز، اسلولی لوزینگ کنترل

  وقتی آدم به اندازه تمام دیگرانی که از باتلاق بیرون کشیده، دارد فرو می‌رود توی لجن و همه - در امیدوار کننده‌ترین حالت-  پشت گوش و پس سرشان را می‌خارانند و فکر می‌کنند که چرا یکی کم است و انگار یکی از کُره‌های آسفالتی نیست، کاری جز این نمی‌تواند انجام دهد که یک حمله عصبی وحشیانه و بی‌مانند را رد کند و بعدش به طور خیلی خیلی ناگهانی و در کمال تعجب، تمام احساساتش خاموش شوند و همه چیز برایش علی‌السویه باشد. آنقدر علی‌السویه و بی تفاوت که با وجود این همه ماجراها بر سر رگاو/روبالشی و هر کوفت دیگر و سری داستان‌های اکسپلوژن داشتن ایمپلوژن‌ها و فرو کردن لوله مسلسل در حلق جسد و غیره غیره، پیغام اس.او.اس می‌فرستد و بعدش هم در حالی که مشغول شنیدن توضیحات است، قیافه‌اش از اینکه بازهم با یک ماشین جواب دهی رو‌به‌رو می‌شود حالت واددافاک شدیدی به خود می‌گیرد. آنقدر علی‌السویه که نوشتن و ننوشتن برایش فرقی ندارد و همه‌ی توسان‌ها و جسدها را می‌ریزد توی یک چاله خیلی بزرگ و آنقدر نفت می‌ریزد و آتش می‌زند که بوی نعش متعفن سوخته‌شان همه جا را بردارد. مرحله‌ی دوم کشیدن مسلسل روی همه را باید شروع کرد؛ قبل از اینکه تهدید قدیمی و تکراری ِ چرخش عمودی مسلسل به واقعیت تبدیل شود. 

Acid Fuzz

  ترجیح می‌دهم به جای توجه به تمام عکس‌های قشنگتان از کارگاه‌های آموزشی مدرسان خارجی، چلو در دست گرفتنتان، پرچم فرانسه شدن عکس پروفایلتان، خنده‌های ابلهانه‌تان جلوی دوربین یا توی آینه، سوار شدنتان روی وسایل عجیب الخلقه‌ی برقی دو چرخ عین میمون، شر و ور گفتنتان در مورد تدریس تئوری موسیقی، ویدیوهای کودن‌وار از چرت و پرت زدنتان روی ساز، خنده‌های مسخره‌ی کرک همت به مناسبت تولدش و خلاصه تمام ترشحات بی مصرف و گه‌آلود مغز ِ به درد نخور و بی مصرفتان، فقط صدای وینمپ را در حال پخش اسیدفازز تا خشتک بالا ببرم و از اینجا کنده شوم و بروم داخل آسفالت خودم. شما هم انقدر از این عکس‌ها بگذارید تا عکس‌دانتان پاره شود و تکه‌تکه شوید.