بعضی وقتها با خودم فکر میکنم اگر آدم توی این یکی سنگر هم ادای همان قبلی را درآورد، به جای اینکه ماشه را رویش بکشم، بپرم توی هواپیمای در حال سقوطم و با ملخ فرود بیایم وسط سنگر. یک جوری که آدمش رنده و طوری به اجزای سازندهاش تجزیه شود که انگار از اول وجود نداشته است. بعد، فکر میکنم شاید برای این تصمیم زود باشد. از سنگر قبلی این را میدانم که زیاد نمیشود وقت تلف کرد و منتظر حرکات آدم توی سنگر شد؛ بدتر آنکه اینجا دیگر اسنایپری هم وجود ندارد. اگر آدم توانست به زبان تو حرف بزند، خودی است. اگر حتی یک لحظه هم مکث کرد، درجا باید ماشه را کشید؛ یا حتی درجا پرید توی مسر اشمیت در حال سقوط و ثراتل را تا دسته فشار داد که همان اتفاق اول بیفتد. مارتنز فعلن نظر نمیدهد. منتظر است تا همهی چیز را بررسی کند و تصمیم درستش را بگیرد.
94/10/7