آیم فالینگ آل تو پیسز، اسلولی لوزینگ کنترل

  وقتی آدم به اندازه تمام دیگرانی که از باتلاق بیرون کشیده، دارد فرو می‌رود توی لجن و همه - در امیدوار کننده‌ترین حالت-  پشت گوش و پس سرشان را می‌خارانند و فکر می‌کنند که چرا یکی کم است و انگار یکی از کُره‌های آسفالتی نیست، کاری جز این نمی‌تواند انجام دهد که یک حمله عصبی وحشیانه و بی‌مانند را رد کند و بعدش به طور خیلی خیلی ناگهانی و در کمال تعجب، تمام احساساتش خاموش شوند و همه چیز برایش علی‌السویه باشد. آنقدر علی‌السویه و بی تفاوت که با وجود این همه ماجراها بر سر رگاو/روبالشی و هر کوفت دیگر و سری داستان‌های اکسپلوژن داشتن ایمپلوژن‌ها و فرو کردن لوله مسلسل در حلق جسد و غیره غیره، پیغام اس.او.اس می‌فرستد و بعدش هم در حالی که مشغول شنیدن توضیحات است، قیافه‌اش از اینکه بازهم با یک ماشین جواب دهی رو‌به‌رو می‌شود حالت واددافاک شدیدی به خود می‌گیرد. آنقدر علی‌السویه که نوشتن و ننوشتن برایش فرقی ندارد و همه‌ی توسان‌ها و جسدها را می‌ریزد توی یک چاله خیلی بزرگ و آنقدر نفت می‌ریزد و آتش می‌زند که بوی نعش متعفن سوخته‌شان همه جا را بردارد. مرحله‌ی دوم کشیدن مسلسل روی همه را باید شروع کرد؛ قبل از اینکه تهدید قدیمی و تکراری ِ چرخش عمودی مسلسل به واقعیت تبدیل شود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد