خبر کوتاه بود و پر از شادی و کمی هم غم

هرچقدر هم خودم را سرگرم کنم با تصویر چرخش درُون (به سکون دال) دور سرم در لوکیشن قصر بهرام و در حال اجرای نمایشی دیس‌دی‌وی‌فایتی که قبلن پیشِ احتمالن بهنام و حاجت‌دوستی، بلوچیانی، کسی، ضبطش کرده‌ام، آخر تلخ قصه‌مان همچنان سر جایش است و تصویر اینکه فقط یک بار دیگر می‌توانیم بخش‌هایی از فابریکیت،ایلومینیت را کنار هم بزنیم و بشنویم، محو نمی‌شود. استوری‌تایم می‌شود آخرین تلاشمـ(ـان) برای تکان دادن قضایا. تلاشی که خیلی دیر است و در بهترین حالت، نتیجه‌اش می‌رسد به ایده فیلمی که توی سرم دارد می‌چرخد و حتا فکر و نگرانی ضبطش، انرژی خیلی زیادی می‌گیرد و قرار است حکم قرآنی را بازی کند که سر قبر مُرده می‌خوانند.

آن موقع هم که مهتدو، دقیقن وقتی داشتیم به نقطه طلاییمان نزدیک می‌شدیم گفت دیگر نمی‌آید، حالاتی مشابه پیش آمد؛ ولی آن موقع خیلی جوان‌تر بود(یـ)ـم و می‌توانستـ(یـ)ـم جمع کنـ(یـ)ـم داستان را. تازه یک نفر دیگر هم بود که لااقل دلداریمان بدهد و پیر را بهمان معرفی کند و دوباره شروع کنیم و آننیمدمان را ضبط و منتشر. ولی حالا قضایا فرق می‌کند. با یک مهتدوی خالی که کاری انجام نمی‌دهد، روز به روز ضعیف‌تر و عجیب‌تر می‌شود و درگیر پدرش هم هست و وکالی نصفه نیمه که ربط چندانی به فضاهای ما ندارد، نمی‌دانم چه کار می‌شود کرد. اگر آن موقع می‌گفتم یکی از سه ستونمان رفت، ته‌ِ ته دلم لااقل می‌دانستم دو ستون کت و کلفت‌ترش باقی مانده است. حالا یکی از همان ستون‌های کت و کلفت دارد کَنده می‌شود و می‌دانید؟ احساس می‌کنم سمت راستم خالی شده و عنقریب است که ستون دیگر هم بیفتد.

از تمرین‌های جانکاه و اعصاب‌فرسای تنشن، با کله به اونجر پناه می‌بردم و چیزهایی که خودم درشان نقش داشتم. با یک کرش آلکمی شانزده اینچ سر جلسه امتحان ریاضی یکِ سه‌بار افتاده‌ام رفتم و بعدش رفتم که کیپ‌این‌مایند را بزنیم. هر بند دیگری بود، نوازنده‌اش را با تیپا بیرون می‌انداخت اگر با فلان گروه بلند می‌شد می‌رفت تور فلان‌جا، ولی خب چشم داشتیم که همدیگر را در جاهای مختلف ببینیم. راه درازی را در بهترین سال‌های زندگیمان کنار هم طی کردیم، هرچند که ممکن است از بیرون چیزی به نظر نیاید و بی‌نتیجه باشد. ما با هم زندگی کردیم و این، مهم‌تر از تلاش بیهوده برای انتشار ای‌پی، عوض کردن بی‌نهایت عضو، دعواهای شدید و عجیب غریب، سوراخ کردن دارک‌ساگا و لست‌دیسمبر و لیدی‌آواسنویی که فی‌المجلس در حال پخش است و هزاران حرکت دیگر بود.

می‌دانید فرقش چیست با بقیه آدم‌هایی که به هر طریقی از دست رفتند؟ از بخش مهمی دارد جدا می‌شود و بخش مهمی را دارد جدا می‌کند؛ چیزی که قبلن تجربه‌اش نکرده‌ام. هفته آینده می‌روم که آخرین و دیرترین سهمم را انجام بدهم، چند روز بعدش هم می‌رویم که داتممان را تمام کنیم.

تیتراژ؟ اگر کلیپ ویذر و اسلوموشن‌هایی از پورتنوی نیست، ویندسانگ و تصاویر هشت سال که به سرعت رد می‌شوند. 

نظرات 3 + ارسال نظر
شهرزاد چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 19:08

هان؟؟!! دارک ساگا؟؟؟ دارک ساگای کی؟؟؟ ینی اگه همین آلبومی باشه که من همین الان(!) دارم گوش میدم، خودمو پرت میکنم زیر قطار!

چرا انقدر با این شدت حالا؟ :))

شهرزاد چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 19:01

غصه‌م شد اصن. ولی خب اگه حدسم درسته و داره از ایران میره، هرکی هست واسه‌ش خوشحالم.
تیتراژم همون ویذر باشه رو هشت سالی که گویا قرار نیست نه سال بشه!

بله.
تیتراژ هم چشم. ایده خوبی بود. مچکرم. :))

تکتم چهارشنبه 14 شهریور 1397 ساعت 12:39

:(
خبر کجاش پر از شادی بود؟

نهفته ست :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد