اینکه با کسی برای اولین بار ارتباط برقرار و احساس راحتی زیادی کنید، چیز خیلی عجیبی نیست. نه اینکه هر روز هم اتفاق بیفتد، ولی خیلی هم عجیب نیست. پیش میآید گاهی. ولی اینکه با غریبهای در محیطی کاملن رسمی برای اولین بار برخورد کنید و یختان به اجبار با شرمآورترین خط قرمزهای بشری و نکوهیده(!)ترین حالات انسانی بشکند و بعدش هم خیلی اتفاقی بفهمید که در راستای کارکردن ک.آ.ت دارید پشت سرش قدم برمیدارید، به شدت عجیب است؛ آنقدر عجیب که آخرش نمیشود فهمید چرا انقدر همه چیز عادی است، چرا خواندن از روی آن عبارات بهشدت شرمآور انقدر نرمال و خنده دار است، چرا همه چیز یک طوری است که انگار سالهاست داریم در مورد این موضوعات و مسخرهبازی درمیآوریم یا از ولنجکمان به مثابه –اینبار- کانادا میگوییم.
اینکه یکدفعه هیچ چیزی بین دو نفر نماند، حس خیلی عجیبی است و به این فکر میکنم که اگر به همین پررویی و بیشعوری مَجازیّتم بودم، چه نتیجهای در پی داشت. شاید اگر مثل دوستـ(ـانـ)ـم بلد بودم دمپایی را پرت کنم و از روی درخت ماده بیفتد پایین، قطعن بهترین استفاده را از این فرصت میداشتم. ولی خب ضمن اینکه دمپاییای ندارم که پرت کنم، همین حس عجیب را ترجیح میدهم.
آخرش،. انگار یکهو تونلزنی اتفاق میفتد و آدم که تا حالا نسبت به تابش کدر بوده، یکهو میدرخشد. انگار همه چیز شفاف و سبک میشود. انقدر شفاف و سبک که اسپیتاوتدِبون به هدآورترین حالت خودش تبدیل میشود و مهم هم نیست اگر کسی قیافه من را میبیند؛ انقدر شفاف و سبک که اگر فقط به خاطر چندثانیه از قطار قائم جا بمانم –که در حالت عادی به دیزستر مرگباری تبدیل میشود- هیچی نمیشود و روی صندلی مینشینم و با آهنگهای مختلف کلنجار میروم؛ انقدر شفاف و سبک که بعد از اِن سال که دارم بتری ِاسانداِم را گوش میکنم، تازه متوجه میشوم که نیوستد قبل از اینکه "هوی!" معروف اینترو را بگوید، اسلاید میکشد؛ انقدر سبک و شفاف که از نفهمیدن مطلبی که "مکانیک کوانتومی به شما آسیب نمیرساند" سعی دارد بهام بگوید در مورد تمییزپذیری ذرات / اتفاقات و دو هستهای که از ساعت سه و نه به سوی هم پرواز میکنند و دو آشکارساز در موقعیتهای چهار و ده آنها را آشکار میکنند، اعصابم خورد نمیشود و به جایش سعی میکنم از اوتروی اَوتلاتورن اساندام لذت ببرم و بدون اینکه نگران تمام شدن باتری پلیرم باشم، بارها و بارها به عقب برش گردانم و وقتی توی پیاده رو راه میروم، صدایش آنقدر بلند باشد که کلۀ همۀ مردم به فرِتهای پایین گیتار هتفیلد تبدیل شود که دارد رویش سولو میزند. درواقع سولو زده است؛ هجده سال پیش.
هرچند که بالأخره مسیر یکجایی تمام میشود و میرسم به خانه، ولی آن حس عجیب و شفاف و کودکانه همچنان به طرز احمقانهای مانده است و به اندازهای هم قوی هست که اثرات دیشب را تلطیف کند. وقتی بعد از مدتها که از اطرافیان بزرگتر بودهاید و با یک سری اخلاق عجیب بچگانه سر و کله زدهاید، جاها عوض شود و همان بچۀ نفهم سیزده چهارده ساله بشوید، یکهو همه چیز به حالت سابق برمیگردد و قفل شدگیهای آشنا و اندکی هم حس اتوبوس آقا فریدون یا فرد بودن تعداد اعضا سر و کلهشان پیدا میشود.
به اندازهای قوی هست که ندیدن مسیج چندروز پیش روبالشی که به طرز ناگهانی از نمیدانم کجا پیدایش شد و عبارتی با مضمون انقدر با معلمای من نمیدونم چی کار نکن (قطعن نمیدانم چه زری زده چون قرار نیست ببینم چه زری زده؛ عین خودشـ(ـان) )، نتواند باعث چتزدگی یا هر حالت مشابه خطرناکی شود.
هرچیزی که هست، نگرانش نیستم. فقط قرار است عین بازوبند بادی کار کند و یک مدتی بیاوردم روی آب. آنقدری سفید توی موهایم دارم که بتوانم بدون برهمکنش از کنارش بگذرم. لااقل اینطور فکر میکنم. لااقل امیدوارم.
آرورای نایجل استنفورد چقدر به تهِ این میآید.
نیو آدرس
بله اون گروه هم ساروس بود:)) مجله نجوم دارن.
باید بری تو تنظیمات ، اوکیش کنی.
عه! بابا پس این کارهای که! ایول!
آخ آخ خدا عمرت بده. نمیدونی چقد حرص خوردم سر این قضیه! :)) مرسی
میدونستی نمیشه برای همه پستات نظر گذاشت ؟ چون میخواستم بگم مگه روز نجوم ، آب و آتش برگذار نمی شد ؟؟
آره. نمیدونم چه وضعیه که واسه پستای قدیمی نمیشه کامنت گذاشت!
کلن جاهای زیادی برگزار میشه که آب و آتش هم یکیشه. حتا یکی از گروه ها، هفته نجوم برگزار کرد به صورت سیار. یک هفته تو شهر چرخیدن و هر روز یه جا بودن. معمولن به خود گروه های برگزار کننده بستگی داره که کجا میخوان برنامه اجرا کنن.
اینکه برای اولین بار با یکی احساس راحتی زیادی کنی خیلی هم عجیبه به نظرم،هر روزم اتفاق نمی افته که هیچ شاید سالی یه بارم اتفاق نیفته.(کاملا به منظور
) ولی خب چیزی هم نیست که بخوایم گنده ش کنیم زیاد. این از این.


بعد دیگه تقریبا نفهمیدم چی گفتی تااا آخرش، موی سفید اگر حتی استعاره از تجربه و رشد کافی عقلانی هم باشه باز هم پشیزی نمیرزه:| حالا تو هر موردی که باشه. ناصرالدین شاه اینو بهم گفت! :D
در ضمن، وبلاگ قشنگی داری دوستممممم، به وبلاگ منم سر بزن
منظوراتتون مستدام، به ناصرالدین شاه هم سلام برسونین! :))
استعاره از یه چیزی بیشتر از تجربه و رشد کافی عقلانیه که به نظر میاد داره پشیزی می ارزه.
در جواب جمله آخر هم فقط میتونم سرمو بکوبم به دیوار! :))