خریدن چیزی که به درد نمیخورد، برای کسی که بایدیفالت از افسردگی پس از خرید رنج میبرد، به شدت سمی و کشنده است؛ در حدی که ترکمان میزند به تمام اتفاقهای خوبی که شب قبلش افتاده و مسخره،کُردی و خالطور بازیهایی که در دیانداِم انجام شدهاند با هاردوایرد و هیرکامزریونج. حتا امانت گرفتن دیسیکس و آیفایو صاحبِ بیچاره و اعتماد برانگیزشان که به خودی خود بسیار هیجانانگیز است، میتواند به زهرمارترین اتفاق تبدیل شود وقتی که میبینید پایه رومیزی ِ حقیقتن بهدردنخوری خریدهاید. وقتی دیسیکس را رویش میبندید، انگار با قیافهای پوکرفیس نگاهتان میکند و میگوید خب حالا چی کار باید بکنم؟ الان با این سندهای که روش سوارم، صدای کجای کیکتو بگیرم دقیقن عجیجم؟! بعد دیگر همه چیز به شدیدترین حالت ممکن اتفاق میافتد نمیدانم چرا. همهچیز خیلی اغراقآمیز میشود و عین همان نایتاسکای 70x15 ، همهشان فرو میروند در مغز استخوان اقصی نقاط آدم. دیگر جهان تمام میشود و آدم باید خودش، پایه و هرچه که هست را از پنجره پرت کند پایین و غیره.
در همین احوالات، تکرار شانصد باره آنتروپی نایجل استنفورد و یک عملیات فوق تکراری و نامتناهی مانند رنده کردن گوجه، میتواند کمی از سرعت و غلظت خزعبلات بکاهد و اوضاع را تلطیف کند. هرچند که دیگر برای صدا گرفتن و تست کردن دیر است و از طرفی هم، مدل مشکی رنگ و بزرگ کپلر که با آن خفت و خواری از راز تا خانه آورده شده به اضافه چرخدندههای پلاستیکیای که باید روی مدل سوار شوند و احتمالن به کمک دو مفتول باریک، نشان دهند که در زمانهای مساوی مساحتهای مساوی جاروب میشوند، به شکل تهدید آمیزی آدم را نگاه میکنند و میگویند که فردا باید ما رو درست کنی؛ دیسیکس میسیکس و آیفایو مایفایو و سر و صدا و تقوتوق نداریم.