بی‌مزگی اوضاع

  انقدر ننوشتم که مزه همه چیز رفت. مثلن آن لحظه‌ای که پسرخاله‌ام به طور کاملن ناگهانی پشت در خانه ظاهر شد و از شدت تعجب فکر می‌کردم واقعن خوابی چیزی هستم. حس عجیبی بود. تا آن موقع تجربه‌اش نکرده بودم؛ ولی خب الان مزه‌ش رفته است. یا مثلن آن موقعی که خواهرم را دیدم بعد از تقریبن یک‌سال. یا مثلن آن شب بیست و هشت اسفند که با خودم در حال فکر کردن بودم که به بچه‌های غرفه گرانش چه بگویم و چه کار کنیم و این‌ها، که یک‌دفعه دیدم نوروزی آن متن خراشنده را نوشته و همه کاسه کوزه‌ها را به هم ریخته است و علاوه بر کنسل شدن همه چیز، یکهو انگار شیرازه‌مان در رفت و همه چیز از هم پاشید. جواب‌های آقای متین‌فر هم اوضاع را تلخ‌تر می‌کرد. حتا مثلن مزه زهرمار شدن سال تحویل  به خاطر استرس فایل‌هایی که در ادیتشان چندجا را از قلم انداخته بودم و همش نگران رفتن آبرویمان بودم هم از بین رفته است. مزه یکی دو روز اول عید نیز. اصلن چه کاری‌است که بنویسیم؛ انقدر نمی‌نویسیم تا مزه همه چیز برود و زندگی به سمت هرچه یکنواخت‌تر شدن پیش برود. این نگرانی‌های به موقع رسیدن میکروفون‌هایی که سفارش داده‌ام، گرانتر نشدنشان، اینکه چه کاری در موردشان درست است (که سفارش را کنسل کنم و بدهم یکی دیگر-مثل تبریزی- بیاورد یا خیر)، اینکه اصن خریدشان درست است یا باید کاسه کوزه را جمع کنم چون دیگر من و ابراهیم آکوستیکم جایی در موزیک نداریم هم بعد از مدتی مزه‌اش می‌رود. کلن همه چیز بی‌مزه می‌شود و غیر مهم.

به هر حال، سال نو مبارک. 

نظرات 2 + ارسال نظر
شهرزاد دوشنبه 7 فروردین 1396 ساعت 15:13

خیلی هم عالی:)

مرسی!

شهرزاد یکشنبه 6 فروردین 1396 ساعت 18:31

موزیک کار‌ میکنید؟

با ایزه بزرگترا، بله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد