شاید روش حل معادلات آدمها از ابتدا اشتباه بوده است. شاید نباید اینطوری سراغ آدمها رفت. شاید باید عین ساحل نورماندی، چندین بونکر روی جمجمه ساخت که در موقع مناسب، مغز طرف مقابل / دهان خود آدم را به رگبار ببندند. شاید اصلن نباید در خرید میکروفون و ریکوردر عجلهی بی مورد به خرج داد و زور ِ بی نتیجه زد و رفت به قصد دیدن یک نفری که دیرش میشود و میرود؛ بسکه کرملو جان میکّند و فس فس میکند در پیدا کردن و آوردن اجناس. شاید باید به همین روند گم و گور شدن از فضای مجازی ادامه داد. که میگوید نمیشود بدون تأثیر گذاشتن روی چیزی آن را مشاهده کرد؟ حداقل چند کلمه اول پیغامها را میشود خواند، بدون اینکه طرف بفهمد. شاید باید چندین روز دیگر ادامه داد. شاید نباید انقدر زود همه چیز را روو کرد. شاید همان "دلم میخواست ببینمت" را هم نباید گفت.
همین شایدها و نگفتن و زور زدنها، وقتی به خستگی فیزیکی
سرکار برای جابهجا کردن سیزده هزار جلد مجله و افسردگی بعد از خرید اضافه شوند،
برای بار اِن اُم همه چیز را به هم ربط میدهند و حتا کتاب "ستارهها"
هم کارساز نیست و آنقدر قدرت ندارد که ببردتان به آن دنیای کم خطرترتان. رود
ام.فایو به بدترین، ناقصترین و خرابترین میکروفون جهان و زوم ِ ام.شونزده به پیشپاافتادهترین،
بیکیفیتترین و اشتباهترین ریکوردر عالم تبدیل میشوند و عین آن 15x70، پولتان را دور
ریختهاید. به ویژه اینکه کابلی هم ندارید که تستش کنید و تازه اگر هم داشتید و
تست میکردید و خراب هم بود، پاشا و فتحیشقاقی که نیستید که بتوانید بروید دل و
رودهی فروشنده را از حلقومش بکشید بیرون. نهایتن در بهترین حالت عین همان براشی
میشود که در کمال خفت به واقف پس دادید. همهی اینها با هم، حتی از همین تجهیزات ِ
نو هم یک غول بی شاخ و دم ترسناکی میسازند که اصلن ترجیح میدهید نروید طرفشان.
ترجیح میدهید همانجا توی مترو یا جا
بمانند یا بیفتند و خرد شوند. اصلن چه کاری است که آدم بخواهد صدای سازش را ضبط
کند.
یک معجون عجیبی میشود از همه احساسات مختلف که هر لحظه بیشتر از حد تحمل خارج و رفتن پیش بینیاز را شدیدتر یادآور میشوند. این اگر به بخواهد به همین روال ادامه پیدا کند، همانطور که سالهاست دارد ادامه پیدا میکند، شاید به یک جای غیر قابل بازگشتی برسد یک دفعه.