15x70

مرضی هست به نام افسردگی پس از خرید. به این صورت که شما به مقدار کافی (و شاید حتا اندکی بیش از حد) و حدود یک و نیم ماه  در مورد محصول مورد نظر تحقیق می‌کنید، بعد به قدر کافی گیج می‌شوید و در تمام روز به پارامترهای مهم محصول فکر می‌کنید، شاید حتا به استاد سابقتان در آن سر دنیا هم ایمیل بزنید و راهنمایی بخواهید، سپس کم کم از گیجی درمی‌آیید و گزینه‌ی دلخواه را انتخاب می‌کنید. حتا یکی دو روز هم فرصت می‌دهید که فکرهایتان ته نشین شوند و و حتا در خواب هم از دستشان آسایش نداشته باشید و خودتان را ببینید که یک سری اعدادی که به شکل ضرب در هم نمایش داده می‌شوند، به همراه تمام اسم‌های سرچ شده بالای سرتان می‌چرخند. بعد از همه این مراحل جانکاه، کم کم از انتخاب خود مطمئن می‌شوید و در انتها نسبت به خرید محصول اقدام می‌کنید. پسر خاله‌تان هم همراهتان می‌آید. کالا، خریداری می‌شود و به محض اینکه پایتان را که از در مغازه بیرون می‌گذارید، سیل افکار بیخود و بی‌جهت شما را با خودش می‌برد. از "چرا فلان حرف را به فروشنده نزدم" شروع می‌شود و هی بدتر و بدتر؛ تا جایی که می‌خواهید خودتان و محصول را از در ماشین پرت کنید بیرون. وقتی متوجه می‌شوید که رابط L به کارتان نمی‌آید چون روی تبدیل معمولی سه پایه به دوربین عکاسی سوار می‌شود و سه پایه‌ی شما هم آن تبدیل معمولی را ندارد، دیگر کلن انگار همه چیزهایی که خریده‌اید بی ارزش می‌شوند یکهو. تنها روزنه امیدی که می‌ماند، نشستن به انتظار تاریکی و تست کردن کاربرد اصلی محصول است؛ ولی وقتی ماه، مشتری و قمرهایش همگی تقریبن دو تا دیده می‌شوند، حرف‌های جان ایزاک که می‌گفت "من اصلن دوست ندارم دوربینمو از کیفش دربیارم و تو تاریکی شب، تازه بفهمم که از همخطی خارج شده" دور سرتان شروع به چرخش می‌کنند و با سرعت بی‌نهایت فرو می‌روند توی مغز استخوان اقصی نقاطتان. دیگر جهان تمام می‌شود و خودتان و دوربین را باید از پشت بام خانه خاله‌تان پرت کنید پایین؛ وگرنه تا آخر عمرتان باید با عذاب وجدان اینکه یک چیز به درد نخور،  بلا استفاده و آشـّــغال خریده‌اید سر نمایید.

البته درست در همین نقطه است که سیاست جریان استریپ کلاب مسکو و "فک کن پولتو ریختی دور" جواب می‌دهد. به نظر می‌آید بعد از گذشت تقریبن یکسال از خرید اسپلش و مینی چاینا و بل – که انگار با آنها زندگی دنیا و آخرتتان را خریده‌اید-  اشکالی نداشته باشد که پول خودتان را بریزید توی جوب. منظورم به طور فیزیکی توی جوب ریختن است. دلتان می‌خواهد.اگر پدر هم به طور غیر مستقیم خریدتان را تا حدودی تأیید کند، روند بهبود بیماری افسردگی پس از خرید سریعتر می‌شود. در کنار اینها، وعده‌ی سفارش هارد کیس هم به خودتان بدهید که قضایا کمی هیجان انگیزتر شوند. وقتی اوضاع کمی به حالت عادی برگشت، طبق عادت و اعتیاد هر روزه به سرچ کردن دوربین‌های مختلف بپردازید که یک اوبروِرک 80x20 دلوکس 3 کم کم از آن دور دورها بهتان چشمک بزند و به خودتان امید بدهید که چیزهای بیشتری هم برای دور ریختن پولتان هست.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد