همیشه که نمیشود از شکستها درس گرفت. همیشه که نمیشود شکستها انگیزه باشند. یک وقتهایی هم طوری غلبه میکنند که آدم کل شکستهای دنیا یادش میآید ازشان ناراحت میشود و از زندگی ناامید؛ البته فیلم ریمِینزآودِدِی هم کمک شایانی به این مسأله میکند. اینکه آمریکا، انگلستان را در استعمار شکست داده ناراحت کننده است. اگر بیایند بگویند مثلاً چین آمریکا را در اقتصاد شکست داده باز هم ناراحت کننده است. دیدن چندین لاشهی اسنیک بایت و لس پائول که انگار هزارتا هستند، ناراحت کننده است. فکر کردن به این مسأله که هیچکدام از گروههایمان هیچ پیشرفت قابل توجهی نداشتند، ناراحت کننده است. فکر کردن به نبودن خانوم رهبر از همه ناراحت کنندهتر.
خوب که به مسائل نگاه میکنید، میبینید همهشان در واقع یک لوپ شکست هستند؛ حتا آنهایی هم که به نظر میآیند موفقیت بودهاند. در همهشان یک شکستی نهفته است که البته هرکسی قادر به دیدنش نیست؛ باید یک مرض مغزی خاصی داشته باشید. اگر چنین مرضی داشته باشید، حتا آهنگ - با تأکید بر میرِر جدیدالکشف - هم که گوش میکنید میبینید شکست خوردهاید و باید همین چسمثقال موزیکتان را بیندازید جلوی سگ بخورد. اصلن همه چیز را بدهید سگ بخورد برود بریند پای درخت کود شود برگردد به زنجیره غذایی و چرخه طبیعت و بقیه مسائل زیست محیطی.