میدانید حامل چه سورپرایزی هستم؟ اینکه هنوز نمردهام! (دستهایش را مانند سامان گلریز باز میکند، رنگین کمانی از وسط دست بیرون میزند و تکشاخهای سفید صورتی در هوا شروع به چرخش میکنند).
بله، خدمت دوستان مهربان و حضار عزیزی که در این مدتِ تقریبندوهفتهای هیچگونه فاکی ندادند و کوچکترین اهمیتی برایشان نداشت که فلانی در کدام گور بهسر میبرد، عارضم که زندهام؛ هرچند که حقیقتن فرقی نمیکند.
کسانی هم این وسط هستند که بیشتر از دو قورت و نیم کوفتیشان باقی است و یک طور حق به جانبی و احمقانهای سعی در انحراف قضایا دارند؛ مثلن اینکه ما حالمان خوب نبود یا فکر کردیم شاید تو نمیخواهی و واجایناپوئمهایی از این دست که تنها پیشنهادم، گذاشتن در و آببندی با یک واشرِ سایز و نو بود/است/خواهد بود. چشمهای برایشان رو شد که فعلن غلاف کردهاند؛ ولی خب قاعدتن در حد همین چشمه باقی نمیماند. البته کسانی هم هستند که گناهی ندارند و برای خودشان گوشهای نشستهاند، که خب بنشینند و ادامه بدهند و ما هم در همان مسیر عادی ادامه میدهیم.
تقریبن دو هفته دیگر وقت هست که به یک روشی شرایط برگردد به وضع قبلی. وگرنه که بعدش بهانه فوقالعادهای دارم برای اینکه همه را با سر توی پیت گه فرو کنم. بعدش هم ریزِر را برمیدارم و دو تا جلو لگد معمولی؛ میگیرد طرف را با همان شدتی که لومباردو جانِ رایدش را سر سایکوپثیرد درمیآورد، میتکاند و من هم میشوم افتر دث گرَفاکیشااااان.
تو و کیلگ نامه نگاریای می کنید ها.... :))))
بترکه فیلان حسود! :))
خب باشه بیا استاد با اینکه هنوز نمی دونم چه کوفتیه،
ولی در می آرم برات:
صدای لیلمانس،
صدای لیلمانس،
صداهای عمیق لیلمانس،
صدای نوازش گر لیلمانس،
صدای انکرالاصواتی لیلمانس،
صدای لیلمانس،
باز هم صدای لیلمانس،
صدای دیوانه کننده ی لیلمانس،
صداهای رسوخ کننده ی لیلمانس،
صدای لیمانس،
صدای لیلمانس،
صدای قلب لرزاننده ی لیلمانس،
صداهای میخکوب کننده ی لیلمانس،
صدای لیلمانس؛
صدای لیلمانس.
بع...
بع...
ماو...
ماو...
جیک..
جیک...
قوقولی قوقو.
:))))
نه نه تو به اندازه کافی و حتا بیشتر هم فاک/لعنت دادی اتفاقا. لازم نیست صدای لیلمانس بدی! :))
ببین آقا پسر ، من حتا وبلاگ خودم رو هم چک نمی کردم :)))
یعنی تازه این هفته تموم شه ، مجالی برای برگشت به زندگی عادیم پیدا می کنم.
بعد دیگه اینکه واجاینا پوئم آخه؟:)))
آقا پسر، ایشالا که به زندگی عادی برگشته باشید تا حالا.
ها دیگه...خواستم خیلی ادب به خرج بدم مثلن. :))
استاد چه تلخ می نویسید.
اتفاقا سورپرایز حقیقتا جذابی بود.
بنده هم حامل سورپرایزی هستم که در ته همین کامنت به عرض می رسانم.
منتها قبل از آن،
فعلا بگذارید بپرسم در این شلم شوربایی که راه انداختید لیلمانس یعنی چه؟ آدم است؟ ساز است؟ حیوان است؟ چیست؟ از نظر شنیداری که جذاب است و گوشم را نوازش می دهد استاد.
و اینکه از ما دلخورید؟ نباشید خب استاد! این قلب گنجشکی شاگردتان چروک می خورد خب.
راستش ما عادت کردیم که مرده زنده شدن وبلاگ ها را به نظاره بنشینیم و فریاد هایمان را توی پر های متکا فرو کنیم.
آن اول هایش اتفاقا فاک می دادیم و با قمه می رفتیم سراغ بلاگرها که به چه حقی نمی نویسند و رهایمان می کنند.
مثلا می گفتیم که عای ملت بلاگر، بفهمید که ما گل شماییم و شما در برابر گلتان مسئولید و فلان و این ها. به کفششان فرو نمی رفت استاد. خداوندگار را به شهادت می گیرم که تک تک این گلبرگ هایمان را از کاسبرگ کندند استاد. خیلی درد داشت استاد.
همگی مزدوج شدند، مردند، مریض شدند، اتفاق های جالب توجه تری برایشان افتاد و ولمان کردند و رفتند و ما ماندیم کنار حوضمان این شکلی:
http://s9.picofile.com/file/8337817834/gol.png
تهش خب چه انتظاری می رفت استاد؟ ما هم شدیم یکی مثل خودشان دیگر استاد. گلبرگی نمانده بود. احساسمان را هم لولو آمد برد نمی دانم پشت کدام کوهی که عمو زنجیر باف هم می برد آنجا زنجیر های اسقاطی اش را می اندازد.
بعدترش که بزرگ تر شدیم فهمیدیم که وبلاگ خودشان است و اختیارش را دارند و خیلی هم غلط بی جا می کنیم که فاک بدهیم و در وبلاگ نویسی شان دخالت کنیم و همین که لطف می کنند و می گذارند هر از چند گاهی نوشته هایشان را بخوانیم باید ببریم پاهایشان را با شیر و عسل در تشت بشوریم.
بعد برای آنکه خیلی هارش گونه نباشد این رفتار القا شده مان، با خودمان فرض کردیم که هر وقت مشکلی بود طرف خودش می آید خیلی ریز و نمور در وبلاگش اعلام می کند : "کمک دارم غرق می شوم." و بعدش هم لابد ما می رویم تنفس دهان به دهان می دهیم دیگر. چه می دانم استاد.
آخر این روز ها تنفس دهان به دهان هم به دلار حساب می کنند استاد.
از من می شنوید تا دلار بیست را رد نکرده، بروید اقساطی هم که شده کلاس "چگونه در مواقع اضطراری به خودمان تنفس دهان به دهان بدهیم" ثبت نام کنید که اصل جنس است.
آهان! استاد. با عرض احترام، خیلی ترکیب واجایناپوئمز را دوست داشتم.
اجازه استاد؟ رو نکرده بودید استادِ بلا!
راستی استاد من باب اینکه بگویم به یادتان بودیم اتفاقا، این طبل و دهل های محرم را می دیدیم هی مداوم پشت سر هم یادتان می کردیم استاد.
شما احیانا نمی روید از این ها بکوبید؟ برایم سوال ایجاد شد که از یک تا صد فرآیند کوبیدن این ها چه قدر مشابه کوبیدن های شماست؟ البته این مقایسه بی احترامی به ساحت مقدستان نباشد یک وقت استاد چون بنده کوچک ترین اطلاعی ندارم و من باب کنجکاوی پرسیدم.
راستش همان طبل و دهل و سنج را هم دست ما بدهند کلی خوشحال می شویم استاد. خیلی هیجان انگیز بود ولی از بچگی رویش را نداشتیم برویم از دستشان بگیریم و صدا ایجاد کنیم استاد و توی حلقوممان مانده استاد.
فلذا شما که دم و دستگاه دارید جای ما هم شدیدا بکوبید استاد.
اینقدر نوشتم استاد یاد قسمت اصلی کامنتم افتادم استاد. قرار بود یک سورپرایز به باحالی سورپرایزی که در پستتان تقدیم نمودید رو کنیم.
استاد عرضم به حضور انورتان که برای مصرف شخصی کتابش کردیم (انتظار نداشتید که هربار بیاییم و رمز های سخت سخت وارد کنیم؟) و خلاصه لینکش را می فرستیم استاد. فایل لایه باز وردش را هم اگر خواستید بگویید بفرستیم استاد:
http://s9.picofile.com/file/8337815126/nuj.pdf.html
تا به اینجای کار دو جلسه را خواندم ولی می توانم بگویم نویسنده ی خوبی هستید استاد. مثل دیگر کتاب ها کسل کشنده نیست. آدم حس نمی کند دارد مطلب علمی می خواند استاد. سوال هایم را گذاشتم بعد از اینکه تمام شد بپرسم استاد. شاید خودم طی خواندن فهمیدم. تمام که شد مزاحمتان می شویم استاد.
در ضمن خیلی زور زدم تا در مقابل وسوسه ام برای انتشار این فایل در سایت های دانلود جزوات و ایبوک های رایگان مقاومت کنم. فلذا دست خودتان. انتشار بدهید می ترکاند. از ما گفتن.
منتها اگر تصمیمتان جدی شد بگویید تا اندکی از این فاز مینیمالیستی درش بیاوریم عوام پسند تر شود. هرچند کار خیلی خاصی نکردیم یک کپی پیست ساده و رمز وارد کردن های شاقه بود استاد. ولی در همین حد به یادتان بودیم و چماق کنید و همراه همان ریزِر (که نمی دانم به تیغ می گویید یا به چی) بکوبانید به فرق سر آن هایی که در حد کپی پیست کردن هم یادتان نبودند.
اصلا بدهید بگذارندش رو طاقچه های دانلود. یک روز یکی پیدا می شود سرچ می زند "نجوم به زبان ساده"، کتابتان را می خواند و جیگرش حال می آید و تا آخر عمر عاشقتان خواهد شد.
باقی بقایتان استاد،
شاگرد کوچک شما.
کیلگ کیلگ!
راستش را بخواهی، این کامنتت را همان موقعها دیدم و حالم را طور عجیبی دگرگون کرد که اگر اشکم دم مشکم بود، قطعا میریخت و بغلت میکردم. :)) چه کنم که هرچه فشار آوردم که جواب مناسبی بدهم، نتوانستم. مغزم کمبازدهتر از آنی بود که بخواهد این همه کامنت را جبران کند.
خیلی خیلی دلقک تشریف دارید با آن نقاشیتان ( :)) ) و نمیدانم که آیا از قبل آماده داشتیدش یا چه. اگر نداشتید و مخصوص همین کامنت کشیدهاید که بگویید با گل و شیرینی خدمت برسیم. اگر هم آماده داشتهاید، که خب دمتان خیلی خیلی گرم که خنداندیدمان.
اینجانب اصولا تعطیل کردن وبلاگ را کار شایسته و مناسبی نمیدانم و خودم هم برخورد میکنم با همچین آدمهایی. قصد تعطیلی هم نداشتم البته اصلا! ولی اگر منجر به تنفس دهانبهدهان میشود، استقبال میکنم. :))
خب، راجعبه لیلمانس، شاید از نظر شنیداری خوش آهنگ باشد، ولی خودش اصلا خوش صدا نیست. میخواستم تکه مورد نظر را ببرم و در اختیارتان قرار دهم، که متأسفانه امکاناتش الان فراهم نیست. میترسم به خودتان هم بگویم بروید سرچ کنید؛ مبادا که اعصاب و روانتان دچار اغتشاش شود. در همین حد بگویم که یک خواننده است و در جایی از یک آهنگی، به طرز ترسناکی عربده میکشد. انگار که اعضای بدنش را کشیده باشند (شما این بخش را احتمالا درک میکنید :)) ). حالا که کار به اینجا کشید، بگذارید بحث واجایناپوئم را هم پیش بکشم و بگویم که من اصلا آدم با ادبی نیستم. اگر تمایل داشته باشید، میتوانم از ایندست چیزها بیشتر روو کنم برایتان. :))
درباره طبل و دهل، فرایند قاعدتا باید یکسان باشد. ولی خب کیست که رعایت کند! یعنی مثلا در کَت یک کسی که توی محرم روی این طبلهای مارشینگ میکوبد، نمیتوان فرو کرد که برادر، تکنیک مولر را رعایت کن یا مثلا اگر میخوای تردیشنال بگیری فلان جور بگیر یا آکسانها را درست ادا کن. میدانید منظورم چیست؟ امیدوارم رسانده باشم.
سورپرایزتان بهترین اتفاق بود. بیتعارف. حقیقتا حس شکوهمندی بهام دست داد و در عین حال خجالت هم کشیدم. امیدوارم واقعا مفید باشد و کیلگ! دیگر اینبار واقعا بیا بغل! (اسمایلی کوبیدن آرام بین دو کتف) اگر میدانستم اینطوری راحتتر میخوانی، خب خودم پیدیافاش میکردم و میدادم بهات. یک عالمه تشکر به هر حال.
دوست دیگری هم پیشنهاد چاپ و انتشارش را داد؛ اما بعید میدانم که ارزش این کارها را داشته باشد. صرفا یک سری اطلاعات رندوم و پراکنده است که هروقت سرچ کنی، پیدا میشود. نمیدانم، شاید اگر چهار پنج نفر دیگر هم بگویند که خوب است، شاید یک بلایی سرش بیاورم راستی راستی.
سر تعظیم فرود میآورم در مقابل کامنتتان. حقیقتا که جگرمان حال آمد.
برقرار باشید استاد!
دقیقا داشتم احساس میکردم مردی و میخواستم برم سراغ گزینه زنگ زدن که صدات دراومد اینجا. الان همه جا از من یه چیز سین نشده داری چون :)))
:))

معرفی کتاب:
تنها باش و در میان باش
بزرگترین معما و عذاب جانکاه بشر مدرن همانا دیالکتیک و تضاد فرد و جمع است: تنها بودن در جمع! و این وضعی غیر قابل تحمل است. ... این همان وضع آخرالزمان وجود است که امروزه همه به آن مبتلایند و جان می کنند. و گرایش به مواد به قصد فرار از این تضاد می باشد.
" تنها باش و در میان باش " علی (ع) : اینست موقعیت بر حق و انسان رستگار شده آخرالزمان.
انسان آخرالزمانی جبراً تنها و مبتلا بخویش است و این وضع مستمراً شدیدتر می شود و لذا تاب تحمل جمع را ندارد و با روابط خود به زجر و عداوت می افتد و تروریست می شود.
فقط با درک حق این سخن علی ( ع ) است که می توان خانواده را حفظ کرد و در جامعه مطرود یا دیوانه و تروریست نشد.
" تنها باش و در میان باش " به معنای پایان تاریخ عشق زناشوئی نیز هست....
از کتاب پدیده شناسی هویت انسانی استاد علی اکبر خانجانی ص 67
درت را زمین بُگذار.
خشن شدی یه کم.
بله متأسفانه/خوشبختانه.