هر اتفاق جدیدی میفتد که کوچکترین ارتباطی بهام داشته باشد، آمپرم یک درجه بالاتر میرود و یک قدم به گور بابای همه نزدیکتر میشوم و دستهی ام.پی۴۰ام را محکمتر فشار میدهم. متأسفانه خودی و غیرخودی و دوست دشمن حالیم نیست. هرکسی در لحظه قابلیت تبدیل شدن به دوست / دشمن را دارد. شاید مقارن شدن همچین مواقعی با دیسایپل، بیحکمت هم نباشد؛ آنجاییش که میگوید آیهیتاوریوانایکولی. بله واقعن به طرزی غیر منطقی، همین است که هست و تمایل شدیدی به تکهتکه کردن کثافاتی دارم که کوچکترین کارهای خلاف انتظار را انجام میدهند یا حتا کارهای موافق انتظار را انجام نمیدهند. خودم میدانم که انتظار داشتن از کسی یا چیزی کار عبثی بیش نیست و صد البته مشکل بقیه است که میخواهند این ورژن لجنمال من را تحمل کنند یا نه. متأسفانه به طرزی غیر منطقی، همین است که هست. هرچند که با همه این اوصاف آدمها همچنان نفهم میمانند، ولی من انقدر کل این عملیات را تکرار میکنم – با یک چیزی مثل دیسایپل، دمجاینک، فوتپرینت یا حتا گاهی هم با ورژن ارکسترال جدیدالکشف و دلهرهآور آلبوم مسترآوپاپتز- تا بلخره یکی پیدا شود و شاید یک ذره بفهمد بهجای اینکه تبدیل شود به یک ماشین جوابدهی با یک سری جواب پیشفرض قابل حدس.
هاهاهاها
یوه یوه!