خب ظاهرن دروغ گفتم در مورد اینکه صحنه غارت شدن
ظرف شیرینی پای سیب در ویلای کلاردشت عمو عبدالله اینها در فیلمی وجود دارد. در
فیلم فقط ظرف شیرینی حضور دارد و هیچ اتفاق ناجوری هم نمیافتد، و عذاب وجدان
مسخره و بیدلیلی گرفتهام. ولی این نمیتواند دلیل و مانع شود که آدم فیلمهای
قدیمی را بگذارد و از یک جایی هم خاک بردارد مشتمشت بریزد روی سرش. حتا قیافهی
ناواضح عیسی تنهایی با آن ولوی قهوهای رنگش که مدل خاص جلو پنجره و در عجیب موتور
پشتش همیشه برایم رازی غیرقابل کشف ماند، میتواند آدم را لال کند؛ دیگر خندهها و
حرکات و قیافهی بقیه بچهها (مثلن کچلی درکناپذیر چیین) بماند. یکهو میبینی که
تقریبن هیچکدامشان نیستند و ناگهان جمله همین یکی دو ساعت پیش بهار که گفت
"آخرش همه میرن دنبال کار خودشون و همه چی عوض میشه" با صحنهها قاطی
میشود و آدم به فیها خالدون حقیقت ماجرا پی میبرد. البته همین که آدم بهار را
ببیند، بعد از اِن سال و در حالی که هنوز تصاویر اگر همه
نمیآمدند خیلی معمولی برگزار میشد، به طور کامل از بین نرفته است، به اندازه
کافی لال و قفل کننده هست؛ چه برسد به اینکه بخواهد از این جملهها هم بگوید یا
اینکه بحث بخواهد کمی جدی شود یا به طور ناگهانی آدم خوشتیپ و خیلی بامزه شود. خیلی
مهم است حرف زدن با آدمی که دائم میگفت چقدر حرف میزنی و طوری آدم را خفه میکرد
که دیگر دلش نخواهد تا آخر عمر با کسی صحبت کند. شاید اگر آن موقع هم مثل الآن،
حتا کمی بلد بودم خودم را بروز بدهم، این همه سختی برایم یادآوری نمیشد. البته خب
از طرفی هم اگر اینطوری میشد، موقع یادآوری همه آن چیزمیزها و دیدن فیلمهای
قدیمی، دیگر یک راز درونی وجود نداشت و همین است که هست. فقط آدم یاد خوشگذرانیها
میفتد؛ نه یاد حالات و احساسات مخفیای که داشت. جالب قضیه اینجاست که بهار هم
همچین چیزهایی میگوید. همین که به جمع شدن دور همدیگر بعد از مدتها و پیرتر شدن
آدم ها اشاره میکند، خیلی چیزها را لو میدهد.
شاید چمیدانم، به زودی هم باید اینها را بستهبندی کرد و یک گوشهای قرار داد؛ مثل بیست و پنج اکتبر. باید یک جوری جدا سازی کرد این جریان پلاسمایی احمقانه و مسخره را که همه چیز را به هم ربط میدهد. لابد اگر کمی بهاش رو بدهیم، خاموش بودن میکروفون هتفیلد را سر اجرای مشترک ماثاینتوفلیم با لیدیگاگا هم میآورد میچسباندش به همه چیز و دیگر گیم آدم اُوِر میشود. شاید هم باید برای اینکه همهی اینها صاف شود، آدم شروع کند به نامه نوشتن به همه آدمهایی که در زندگیش تأثیر داشتند. مخصوصن همینها؛ که ما را سفر میبردند و تقریبن تمام کودکی و نوجوانیمان را ساختند.